درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

زمین لرزه ...

دزد نیمه شب ها می برد به یغما

تک چادرم را

زلزله سرمست غرورست

سنگها را مست کرده و هنوز گاهی می غرد

تن سرزمینم تب دارد

ستاره ها را می شمارد کودکی غمزده و نالان

یکی گم شده انگار

وای مادرم !

شاید پدرم باز آید

چشم به کدامین جاده نساخته بدوزم

درد دارم

درد !

و دریغ از مرحمستانی تا فرسنگها آن سوتر از اینجای خراب آباد !

زیر پای خاک طلاگونم مس روئیده

میهنم بی مسکن اما آبادی آنسوی آبها از منست !

چگونه نگریم

که

فریادها در گلویم بغض می سازد

و

می شکند !

کاش دستم گلویی را می فشرد

گلوی آن که با با فشار دکمه ای اهریمنی

سرزمینها را ویرانه ای می کند در هم

بی هم !

چه دردی دارد دلم !

خدا صبر را آبیاری می کند انگار

و من چه بیصبرانه بندگی او را پس می زنم !

کاش وعده اش دروغین نباشد

همچون مردمان روزگارم

فرداها از آن کیست ؟

کاش وعده اش دروغین نباشد ...

یوردوم ...

آغلاما  یوردوم 

سیل  گوز  یاشلارین  

مه ن   اونودوروم 

کوتو  آنلاریمی

سه نده  اونود 

آخی

یاشام  سه نیندیر 

گه له جه کده ...

زلزله ...

گفت هر آنچه عزیزترین تان باشد 

به دل و جان  

همان را 

پیشکش می خواهم ! 

قابیل بدترین گوسفند گله را برد  

بزکی بد بو !!!

هابیل بهترین ساقه گندمزارش را  

با دل !

شاید هم برعکس  

چه فرقی می کند ! 

یکی اسماعیلش را 

دیگری هرزه های باغ گند گرفته را ! 

ابراهیم شدن سخت است  

تاریخ  دیریست چنین قصه می گوید ! 

تو چه برده ای ؟ 

شعور نداشته ات را ؟ 

یا 

شرف بی شرفی ات را ؟ 

با توام 

آری 

ای خدای روزگار بتهای بی نهایت 

با توئی که نامت را دجال خوانده ام 

و تو چنان هستی و خواهی بود !

حتی 

اگر تمامی آدمیان تعظیمت کنند  ! 

من خاکم را به آسمان خواهم پاشید 

و می دانم آن بالا خداییست که نگران آدم شدن ماهاست 

از پای نخواهم نشست به هزار زلزله و توفان  

هزار بار اگر زمینم زند نامرد !

زمانه را به داوری برمی گزینم  

آخرین روز را نام از آن مردمان من خواهد بود ...