درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

بویله اولسون ...

هه ر  نه یی   آپاریرسان    

گه تیریرسه ن 

اونلا  اویناییرسان 

قورتولور  بیرگون   هه وه سی 

سونور 

اوتورورسه ن   بیله سینی  

اودا  گئدیر !

آمما 

نه ده ندیر  آشک  بویله  دئییل ؟ 

مین  سیرادا  اوتورورسه ن  گه لیر  تاپیر  یئرینی  بیرده !!! 

کونول  ائویدیر 

عومور  بویو 

قالماق   ایشیدیر !

اوره کده ن   چیخان   دئییل  آنجاق ! 

بو  بوتادان  آتیلیب  او  بوتادان  یاپیشمیر 

یئرین  آختاریر ! 

مین  سیرادا  ترسه  گئدسه ! 

دئدیم   اوزومه  

یوخ 

کونوله 

تاپیبسان    بو  یول  آشکی 

قویما  گئده  ...

دست ...

پریشان نشسته بر سنگی 

پسرک  

افق را نشان کرده با چشمهایی پر از پرسش 

آتشفشان دلش را به باد داده بود  

در گذرگاه توفان ها

شاید فروکش کند شعله های خروشان جانش

با دلش گفت 

آسمان هم شنید انگار 

و 

رودی که می رفت و می غرید 

در آن دوردستها 

پرنده جوابی نداد 

خار نیز 

پسرک پرسید 

شاید از خود 

چه کسی می داند ؟  

شاید از درخت بی سایه

او طولش داد دوستت دارم عرضه شده ام را 

آنقدر که دل خوابید بر روی دستهایی که سرما را نمی خواست

چشم ها نیز از بس انتظار را در کمین نشسته بودند 

دیدن را فراموش کردند

و نفس بالا که می آمد گرمایی نداشت 

پسرک گفت با خود 

با دانه های خاک هم 

او طولش داد  

به کجا می خواست برود ؟ 

به چه می خواست دست یابد ؟ 

آغوش دیگران گرمایی بیشتر دارد ؟ 

پسرک نمی دانست 

اما می دانست 

با او چنین گفته بودند 

زنها را تماما درد مشترکیست 

و  

آنکه او می پرستید 

زن بود  

همچون آن میلیاردهای دیگر

وقتی ابر لبخندی زد  

با خود گفت

معجزه ای نخواهد شد ؟ 

زنی نه آنگونه که بوده و هست و خواهد بود ؟ 

پروانه شنید و خندید  

گفت 

نه با او 

با دلش

اگر بود 

چرا با دستهای چون تویی دست در دست ؟ 

پسرک ماند 

مگر دستهای من چگونه دستیست ؟ 

و  

دید دستهای سرد خود را  

خالی  

بی شور 

آویزان ...