درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

ما و آنها ...

کار دارد به چاقوی استخوان زخمه بی جان می زند از بس ندارد نایی

ذلیل تنی و زیر صفرهای بی نهایت مناعت در این چله گرمازدگی

آبرویی

نیست بریزد بر نداشته شرم و شرف

این مثلا مخلوقات را اشرف

پاسخ اما عصیان بی نهایت را خفگی در خفت خفت گیر بیداد این ساز ناکوک به سرناهای سرگشاده می دهد

حواله

دیروز و امروز به باد و فردا افق به خون رنگین می کند نامردانه

ابلیسانه

ما

در گرداب می چرخیم و هنوز دستهایمان  بوته ای نجسته

خسته

آنها اما

دیو را چه ستایشهاست بر مدح پر چرب و خدایی را به توهم مهمان می کند با دلش

گندیده گندیده

به روز و شبش

از هر طرف

مستانه مستانه ...

گیسو پریشان ...

آفتاب نزده دلم لک می زنه

لک لکا پر

وا نکنی لب هوشم پر زده

حوصله م سر

روحم پا به پای الک دولک تا گوشه آسمون رفته

دلم چه هوایی شده این روزا

روزگارا

شبا؟

شبا بی خواب

خوابا قصه مویت گیسو پریشان ...

موندار روزگار ...

چیغیرساخدا یئری وار

چوخدا

چوخدا یئری وار

بیزیم هدر اولونموش 

الدن گئتمیش

حاییف اولموش 

بویله هئچه دونموش عوموروموزو کیم گئری قایتارا بیلر بیرده بیزه؟

موندار روزگار ؟