درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

تحلیل متن : مده آ ...

مده آ :

مده آ با جیسن در سرزمین اجدادی خود آشنا میشود  ، آن هنگامی که او برای دزدیدن ! پشم زرین آنجا رفته است . " هنگامی که تو ماموریت یافته بودی گاوهای وحشی آتشین دم را رام کنی و یوغ بر آنها نهی و زمینهای بایر را شخم زنی ، من بودم که زندگی ترا نجات بخشیدم  "  " اژدهائی را که از " پشم زرین " نگاهبانی میکرد و خشمگین و توفنده بر آن گنج خفته بود که کشت ؟ این من بودم که آن را کشتم و در راه موفقیت تو مشعل افروختم . من با طیب خاطر پدرم را فریفتم ، وطنم را ترک گفتم و با تو به ایولس آمدم  " میتوان گفت مده آ از همه چیز خود میگذرد ، میگذرد تا عشق جیسن را به تمامی در جان بپذیرد .

اما خدایان یونان برنامه ای دیگر دارند . آنها سعادت را به راحتی تقدیم انسان نخواهند کرد .

هرچند باور یونانیان قدیم  بر شنوا و نگاهبان سوگندها بودن خدایان است _  " تمیس شنوای نیایشها و زئوس نگاهبان سوگندها "  _ و دعای مردمان این است که :  " خدایان او را پیروزی دهند "  اما میتوان گفت خدایان هرآنچه میخواهند میکنند : " آنگاه که خدایان بر سر خشم اند عظیمترین گنجها و بزرگترین قدرتها همانند خانه ی با شکوهی ست که به ویرانی گراییده یاشد " ، با این همه مردمان باز خدایان را به شهادت میگیرند : " ارتمیس دختر زئوس را به شهادت میخواند تا به پیمانهائی که او را شبانگاه با کشتی از آسیا تا      

هلاس ، از میان نمکزارها ، جزیره ها ، و حصارهای دریای سیاه ، به اینجا کشید ، گواهی دهد " . خدایان در نمایشنامه مده آ در برابر هم قرار میگیرند : خدای عشق در برابر خدای انتقام  :  " جیسن : ... پیروزی دریائی من تنها مربوط به آفرودیت بود و هیچ نیروی ایزدی مرا یاری نکرد "   " ... اگر آفرودیت _ خدای عشق _ بر سر مهربانی باشد دیگر هیچ الهه آسمانی قادر نخواهد بود لذتی همپایه ی عشق برای آدمی به ارمغان آورد  "   " ای آفرودیت ای الهه عشق هرگز از کمان طلائیت که در آرزوهای شیرین غوطه خورده است تیر گریز ناپذیرت را به سوی من رها مکن . بگذار اینوسنس شیرینترین موهبت خدایان مرا برای خویش برگزیند ، هرگز مباد که سیپریان در قلب من جای گیرد و من عشق دیرینه ام را به خاطر عشق نورسیده ترک گویم  "   " سوگند به هکات _ آنکه بزرگترین معبودهاست _ در راهی که برگزیده ام ثابت قدم خواهم ماند و آنرا به اجرا خواهم نهاد . به خاطر آنکه قلب من پیشکش اوست هیچ یک از آنها گزندی به من نخواهند رسانید و از این کار آسیبی متوجه من نخواهد شد "  "  این لحظه مرگبار آزمونی برای قدرت قلب تو خواهد بود " .

خدایان طرحی برای زندگی آدمی ریخته اند و او باید سر به تصمیم آنها بنهد :

" : او به من دستورداد گلوی مشک شراب را نگشایم

: تا چه زمان

: تا هنگامی که به کشورم باز گردم . "

حال چه آنکه آدمی در همان قدم اول از دستور خدایان سر بپیچد و چه اینکه تا آخر به امر آنها تن دهد خدایان در هر حالت کار خود را خواهند کرد : جیسن به امر خدایان رفته بود اما بلا برای او هم هست  " خواست خدایان چنین رنجی را پدید آورده اند  "   " ما امروز شاهد قدرتهای آسمانی هستیم که برای اجرای عدالت یکی بعد از دیگری بلا و آفت بر جیسن نازل میکند "   " برای انسان فانی نیست وحشتناکتر از ریختن خونی که در رگهای خدایان جاری است   "   " تو نفرت انگیزی ! همه خدایان ، من و همه انسانهای فانی از تو بیش از تمام زنان دنیا متنفریم   "    "  انتقام گناهان ترا خدایان از من میگیرند   "  

و آخر آنکه   "  بسیاری از سرنوشتها را زئوس در المپیوس مقدر میدارد

                     بسیاری از مسائل را خدایان انجامی شگفت می بخشند   " 

پس خدایان در مورد مده آ و جیسن هم آنچه را خود تقدیر کرده اند انجام خواهند داد .

عدم قبولی پادشاهی جیسن  از طرف پلیاس باعث میشود که مده آ دخترانش را بفریبد تا قطعه قطعه اش کنند و او را در دیگی بپزند . از نظر مده آ و در واقع اوریپید مردان در صورت خیانت باید مورد انتقام واقع شوند . چه پلیاس باشد چه جیسن .  " مردان از دیرباز کم احساس بوده اند . و اگر آنها را به این خاطر نادان پنداشته ای از اشتباه به دور نبوده ای . آنها سرودها را پذیرا میشوند ، ضیافتها ، میهمانیها و جشنها ترتیب میدهند ، لکن هیچگاه به آوای دل انگیز موسیقی ، فواید آن و تجمع این دستاویزها که موجب زدودن تلخی و فرار از غمهای زندگی میشود ، نمی اندیشد  "  

" چرا بعد از یک شام گوارا آوازها خوانده میشوند ؟ چون خوشحالی مردان وقتیست که از غذاهای گوناگون لبریزند  "

" اگر مردی در خانه اش احساس کسالت کند میتواند در خارج خانه برای کسالتش درمانی بیابد  "

" ... نادانها ... "

" بسیاری از مردمان را میشناسم که مغرور و متکبرند چه به ظاهر و چه در باطن  "

" بیمارگونه در اطراف غرور خویش داد سخن میدهند  " 

" فریبکاری را مردان ابداع میکنند  "

"  سوگند مردان بیحرمتی به خدایان است " 

"  مردان به گمنامی و حقارت زنان نزیسته اند  "

" سوگندهای بی اساس "  

" به پا افتادن  "

" چرب زبان  " 

"  بریدن سر با پنبه  "

" فریبکاری را مردان ابداع میکنند . سوگند مردان بی حرمتی به خدایان است . این فریبکاری آبروی ما را برباد خواهد داد . زمانی

می آید که زن محترم شناخته شود ، و آنگاه تهمتهای ناروای گذشته بیش از این ما را نشانه نخواهد کرد . مردان شاعر و قصایدی که از دیرباز به خاطر زنان پیمان شکن سروده اند از رواج خواهند افتاد ... هیچگاه در افسانه های آن مردان به گمنامی و حقارت زنان نزیسته اند  "   .

با این همه مده آ عاشق یکی از این مردان است . جیسن .  عشق از نظر مده آ یعنی همه زندگی : " جیسن تمام زندگی من بود " اما چون چنین عشق یکطرفه است لذا " ما زنها نگونبختیم " از نظر او زندگی بی عشق بدتر از مرگ است :  " اگر همسران یوغ ازدواج را تحمل کنند زندگی زنان غبطه آورست و الا مرگ نکوترست از این زیستن  "   و عجبا که این عشق اهریمنیست : " آه ، چه عشق اهریمنی در زندگی مردمان وجود دارد " .

مده آ از هیچ چیز زندگی در هراس نیست جز جدائی : " تبعید و سرگردانی برای من اهمیتی ندارد ، تمام نگرانیم به خاطر آنهاست " فرقی ندارد که این جدائی جدائی از عشق جیسن باشد یا از فرزندانش و یا از وطنش  " در میان دردها و مشقات گوناگون زندگی هیچ یک از این توانفرساتر نیست که آدمی از زادگاه خویش طرد شود  "

او زندگی را با بد و خوبش پذیرفته است : " ما زنها برای انجام کارهای مفید آفریده شده ایم اما در کارهای بد و شیطانی هم پزشکان کارآموزیده ای هستیم  "  با این همه حرف آخر او در مورد زندگی اینست : " زندگی چه سنگدل است  " . بی عشق زندگی برای مده آ مرگست . برای همین است که او نیز همانند دیگر زنان یونان از طلاق متنفر است . در یونان طلاق زیبنده زنان نیست و رها کردن همسر نیز ناممکن است . آیا مردان نیز به زنان چنین بلندنظرانه مینگرند ؟ نه . " زنها در خانه رها از مخاطره زیست میکنند در حالیکه آنها به جنگ میروند "

مردها همواره " قصایدی برای زنان پیمان شکن سروده اند "

" ... شما زنها اگر تمایلات جنسی شما ارضا شود گوئی آنچه را آرزو داشته اید دارید و همه چیز در چشم شما خوب و پسندیده جلوه میکند اما اگر به این تمایلات خللی وارد آید همه آن چیزهائی که خوب و پسندیده مینمودند در چشم شما به عیب و زشتی بدل میشوند . اگر طفل به طریق دیگری بدون وجود زن به وجود می آمد و زن وجود نداشت زندگی بشر از تمام بدبختیها و نکبتها رها بود ... "

از نظر مردان " طبیعیست که یک زن وقتی شریک زندگیش همسر دیگری انتخاب کند خشمگین شود " اما باید تن در دهد و راضی باشد  . و چنینست که مده آ در کرنت جدا از جیسن که بصورت یک تبعیدی سرگردان و بدبخت زندگی میکند روزگار میگذراند . جیسن بدون آنکه شرایط روحی و روانی مده آ را در چنین شرایطی که جامعه اش اجازه نمیدهد با زنی غریبه ازدواج کند در نظر بگیرد و بدون آنکه حرکتی در جهت کم کردن بار فشار روانی او انجام دهد او را برای خود علیرغم داشتن دو فرزند بیشتر دوست میداند تا همسر " به هیچ روی مایل نبودم دوستی چون تو را از دست بدهم   "   " من همانند یک دوست پیشنهاد دادم و تو لجوجانه رد کردی  "   جیسن مده آ را بیشتر از آنکه همسر خود بداند یک دوست میداند . و این زمانیست که مده آ عاشقانه دیوانه اوست و این را بغیر از جیسن همه میدانند ، از نظر پرستار مده آ عاشق و دیوانه جیسن است ، البته نظر پرستار و معلم تنها این نیست  ، پرستار مده آ را ستیزکننده با دختران پلیاس ، کشنده پلیاس  و اطاعت کننده از جیسن میداند  و  اینک که جیسن میخواهد همسری تازه برگزیند زندگی زناشوئی او به دنیائی پر از خصومت و دشمنی مبدل شده ، دنیائی که قلب حساس او را شکسته است و ضرباتی کشنده بر وی وارد آورده است  ، مده آ اینک  تحقرشده و هذیانگوست  . او پیمانهائی را که جیسن با او بسته بود به یاد می آورد و خدایان را به خاطر پاداشی که در نتیجه وفاداری و درست پیمانی گرفته است به شهادت میخواند . در شرایط فعلی  لب از خوردن فروبسته است در غم و رنج غوطه میخورد و اکنون ساعتهاست که میگرید . مده آ از نظر پرستار در عین شکست خوردگی و تحقیرشدگی همانند صخره ای سخت یا موجی مغرورست  و بی اعتنا  . او نجواگر با خود و نالنده با صدای بلند به خاطر پدر و زادگاه و کشورش است که به آنها خیانت کرده . پرستار او را نگونبخت میداند ، کسیکه در میان غمها به نعمتهائی می اندیشد که هنوز از زادگاه او به یغما نرفته است  ( آیا به این می اندیشد که خوب شد آنها را تقدیم جیسن نکرد و یا اینکه اگر تقدیم جیسن بکند او همانی خواهد شد که مده آ میخواهد ؟! راستی مده آ اینک در شرایط کنونی به کدامیک می اندیشد ؟؟؟ )   شرایطی که او از عشق جیسن ناامیدست  و  متنفر از فرزندان و ناراضی به دیدارشان . پرستار او را طراح نقشه های خطرناک میداند . زن وحشت زده ای که از شرایط کنونیش و از دشمنانش میهراسد .  هرچند هر کس بخواهد با او دشمنی ورزد به آسانی موفق نخواهد شد چرا که او دامنی آلوده به قساوت همراه با افکار دردآلود و چشمانی همانند یک گاو وحشی آزار دیده و  ظلم شده  دارد که او را در وضع آشفته ای برای انجام هر جنایتی قرار داده است ، او اینک دارای طبیعتی خطرناک ، ناآرام ، همراه با ابرسیاه اندوه و خشمی طغیانی با زبانه هائی است که به آسمان میرود . شرایط او آشفتگی  ، حقارت و تنفرست و در این اوضاع هیچ سخنی از دوستی برای او آرامبخش نیست . در یک سخن ماده شیریست که فقط میخواهد از بچه هایش حمایت کند . از نظر معلم مده آ طفلکیست بیچاره و نادان که عشقش در دل جیسن فراموش شده است چرا که عشق نورسیده عشق کهن را از دل میراند ،  معلم معتقدست بخاطر عشق جدید جیسن در این خانه دوستدار کسی نیست  و این خطای اوست . معلم همه را همانند جیسن میداند که همانند او خطاکارند و خود را بیش از همسایه دوست دارند .

همسرایان نیز در مورد مده آ نظراتی دارند . " وقتی خانه ی جیسن را غم فراگرفته است قلب مرا نیز اندوهی سخت میفشارد زیرا امید من تنها به این خانه بسته است  "  " کمک خواستن  از خدایان برای آرام کردن مده آ  "   "  دلداری دادن مده آ برای آرزو نکردن مرگ و فروبردن خشم    "   "  رضا دارم به مانند یک دوست آنچه از دستم برمی آید انجام دهم   "   "  ما هواخواه اوییم   "    سرایندگان به مده آ ترحم انگیز نگاه میکنند  و انتقام گرفتن از جیسن را حق او میدانند  : " مده آی بیچاره اندوه تو قلب ما را می آزارد  "  "  برای من شگفت آور نیست که تو چنین کینه ای در دل بپروری  "    " انتقام جویی از جیسن سزای توست  "   " مده آ او را از خویش بران ! او دوست من نیز نخواهد بود  "  آنها مده آ را عاشقی دلشکسته  و جیسن را به دلیل رها کردن او در اشتباه میدانند  " شدیدترین خشمها و درمان ناپذیرتر از همه خشمی است که در مقام عشقی عمیق و گرامی گرفته شود  "   " جیسن   تو در اشتباهی   "  با این همه آنها نمیخواهند مده آ فرزندانش را بکشد : "  از تو میخواهیم که از کشتن فرزندانت چشم بپوشی  "   " وسوسه های اهریمنی را از خویش بران و بگذار همین عواطف در تو باشد "  آنها مده آ را بدلیل کشتن فرزندانش محکوم میکنند "  قلب تو از سنگ و آهن است  "    اما سرنوشت  مده آ را از خدایان میدانند : " چه سرنوشت مخوف و وحشتناکی خدایان برای تو مقدر داشته اند  " و اینست که از انسانها میخواهند از قوانین خدایان سرپیچی کنند :  "  به خاطر چه بشر فانی باید سپاسگزار خدایان باشد ؟ خدایانی که بر رنج او می افزایند ، برای او درد می آفرینند و جانگزاتر از همه داغ مرگ فرزند بر قلبش مینهند ؟ "

مده آ نیز این را میداند که خدایان تقدیری برای او دارند . تقدیری که خوش آیندش نیست و این او را آشفته میکند .  مده آ از نظر روانی آشفته و درهم ریخته است . عشق بی پاسخ مانده اش از او زنی با تنفرهای شدید و با حرصی سیراب نشدنی برای انتقامجویی ساخته است . او برای رهائی از اوضاع خود دست به عمل میزند تا ابتکار عمل را بدست بگیرد ، او نقشه کش ، زیرک ، برای جلوبردن نقشه هایش  دیر خشم گیرنده و برای به هدف رساندن آنها ثابت قدم و صبور است .  در این شرایط مده آ متنفر ، رنجدیده و رنجکش ،  دیوانه از عاشق  و بسیار مغرور و با شکوه است . او بیشتر از آنکه از زن بودن خود لذت ببرد و درد مادر بودن را به جان بخرد ترجیح میدهد سه بار در اولین صف جنگ ایستادگی کند ولی یک بار فرزندی بدنیا نیاورد . مده آ خود را بی یاور و تنها میداند  ، زنی که وطنی ندارم ، با روحی  تحقیر شده  و خراب  ، همانند شئی که به یغما برده شود ، و این به یغما رفتن علیرغم عشق بی پایان بزرگترین درد اوست  . مده آ  تصمیم گیر و عمل کننده است  ، او دور از روحیه مسالمت جویانه و همزیستی مسالمت آمیز در زمان گرفتن تصمیم ، کینه جویانه دست به عمل میزند  . مده آ استاد در جادوگری و کارهای شیطانیست  ، او زیرک و باذکاوت است . وقتی خشمگین  میشود میگوید با دیگران کاری ندارد _ من فقط از همسرم متنفرم نه از تو یا دخترت ؛ با کرئن _ اما دروغ میگوید چرا که کار دارد و آنهم چه کاری !  او زمانی که در دل نقشه ای کشیده است چاپلوس است و دوراندیش ، کسی که بی گدار به آب نمیزند و از خطر دوری میکند چرا که  مده آ هرگز نمیخواهد شکست بخورد و مورد ریشخند واقع شود . او یک خودخواه است که نژادش را گرامی میدارد و به رخ میکشد چرا که او فرزند شاه و نیایش خورشید است ،  برای همین در برابر جیسن و همدستان نورسیده اش عاصی !!! است و سرکش و مغرور ،  مده آ میگوید فرزندانش را بسیار دوست میدارد و دارد چرا که او در هر حالی عاشق است  ، چه این عشق برای جیسن باشد و چه برای کودکانش ، او برای رهائی فرزندانش از تبعید نه تنها زر میدهد بلکه حاضرست جانش را هم فدا کند _ اما نمیکند  _ چرا که آس دیگری هم در آستین دارد  .  مده آ در گفتار و رفتارش تناقض دارد و این تناقض به دلیل اینست که او خود را ماده شیر خشمگینی میداند با فرزندانی در بند که نجاتی برای آنها در کار نیست . از آنجائیکه مده آ آدم منفعلی نبوده وعمل کننده است برای نجات  فرزندانش باید کاری بکند اما گرگ تنها مانده چه میتواند بکند ؟   اگر او از نیایش خورشید کمک نگیرد نخواهد توانست خود و فرزندانش را نجات دهد  ، او نمیخواهد فرزندانش  را رها کند تا بچنگ دشمنانش بیفتند  _ حتی مرده آنها  _  لذا میخواهد خود آنها را با ارابه ای که خورشید برای رهائی آنها از دست دشمنانشان فرستاده به معبد " هرا اکرآ " ببرد و آنجا در صحن مقدس معبد با دستهای خود آنها را به گور بسپرد تا اطمینان یابد که هیچ یک از دشمنانش به گور آنها بی حرمتی نخواهند کرد . برای رسیدن به این مقصود او تحمل ارتکاب گناه را آگاهانه دارد ، گناهی که باید مرتکب شود تا تحقیرشدن را تحمل نکند .  او توانائی فریب دادن آدمها را برای رسیدن به مقاصد خود دارد و این کار را انجام میدهد تا به خواسته اش برسد .

و چنینست که تصمیمش را میگیرد  . " ترک  گفتن زندگی خوشایند نیست لکن من میخواهم بمیرم و این زندگی نکبتبار را ترک گویم   "  باور کنیم ؟ آرزوی او در مورد جیسن اینست : " امیدوارم خدایان دعای مرا مستجاب کنند ، ازدواجت با ناکامی پایان گیرد و زندگیت همواره با نفرت و ترس توام باشد " " دشمنانم را چنان که شایستگی آنان است ، درمانده خواهم دید "  شاید بتوان گفت  اصلیترین آرزوی مده آ بدست آوردن آنچیزیست که روزی از آن او بوده و اینک از دستش داده است : " ای وطن ای زادگاه من آرزو دارم خدایان مرا از سرگردانی تبعید و ادامه ی زندگانی تحمل ناپذیری که با بدبختی و فلاکت همراه است رهائی بخشند زیرا چنین زیستن از هر دردی جانگزاتر است . مرگ بهتر از این زندگیست .اگر چنین روزی به سراغ من آید پیش از هر چیز مرگ خود را از خدایان میخواهم  "

او خواهان سعادتست : به فرزندان مرده اش میگوید " ... در آن دنیا سعادتمند باشید ... " باید پرسید آیا این " آن دنیا " سرزمین پدری اوست ؟ و یا سرزمین نیایش خورشید ؟!

تحلیل : افسانه های تبای سوفوکلس .

" اگر بایست آنچنانکه هم اکنون _ شهریار ما باشی ،

شهریار زندگان باش نه مردگان . "

راستی اودیپ شهریار مردگانست یا زندگان ؟

سرگردانی انسان آنزمانیست که بیداری سراغ او بیاید _ بیداری یعنی باز شدن دیدگان _ و این سرگردانی حاصلیست از فهمیدن آنچه دیگران را توان فهم آن نیست ، و با این فهمیدن است که گریه سراغ آنکه میفهمد خواهد آمد  :

" من ، دل بیدار و گریان

و در راههای بی سرانجام اندیشه سرگردانم . "

دل بیداری همان فهمیدن است و نتیجه آن گریه ، گریه بر سرگردانی آدمی در این بی سرانجامگی .

" ... این است کلام خدا : بجوئید تا بیابید .

آن را که باز نجویند ، نیابند . "

پس برای یافتن باید جست ، برای فهم باید چشم باز کرد و جست تا دیدار روشنائی صورت بگیرد .

" پس پاسخ و فرمان آشکار خداوند ما فویبوس

آن است که چیزی پلید

در زمین ما زاده و پرورده شده است ، زمین ما را آلوده است .

باید آن را برانیم تا ما را تباه نکند . "

و این " چیز پلید "  باید شناخته شود که چیست و از کجا می آید و مهمتر آنکه باید فهمیده شود : راه از بین بردن آن چه میتواند باشد !

اودیپ رازگشاست ، آگاه است و میبیند ! اگر فهمیدن را با دیدن یکی بدانیم باید پرسید آیا براستی اودیپ میبیند ؟ معما درست همینجاست : اودیپ میبیند و میفهمد و با این فهمیدن و دیدن بر شری که تکیه بر دروازه شهر داده پیروز میشود .

اما این تمامی ماجرا نیست .

او با فهم خود جواب چیستان را فهمید و دید و  در برابر همگان جواب را گفت ، اما نباید میگفت ! یا اگر میباید که این جواب گفته شود نباید به آن صورتی میبود که اودیپ خواست . او در برابر همگان رازگشائی کرد و این نه آنیست که زئوس را خوش بیاید ! بار دیگر در جائی دیگر این مساله تکرار میشود :

" : اگر میخواهی در برابر همگان بگویم وگرنه بگذار به خلوت رویم .

: بگو ، در برابر همگان بگو ... "

اودیپ برای نجات مردمان و فهمیدن درمان درد آنها خلوت را تاب نمی آورد و آشکارا آشکار میکند همه چیز را ، و این درست همان جائیست که زئوس یقه او را خواهد گرفت :

" : این روز امروز ترا به جهان می آورد و هم از جهان می برد .

: ای مرد آیا هنوز هم باید سخنانت را در پرده معما بپوشی ؟

: مگر نه آن است که تو در گشودن معما بنامی ؟

: تو مرا به سبب موهبتی که بزرگی من در آن است مینکوهی ؟

: شوربختی عظیم و هلاک تو در آن است . "

شوربختی اودیپ در گشودن راز نیست که اگر بود او پادشاه نمیشد ، شوربختی او در گشودن راز است در برابر چشم دیگران ، کاری که زئوس خواهان آن نیست !

اودیپ بخاطر این کار خود باید مکافات شود  و میشود : او پس از آگاهی از عمل زشت خود چشمانش را درمی آورد تا دیگر نبیند و نفهمد . اما سعادت و شقاوت  او از نظر زئوس در این نیست ،  اینکه اودیپ بفهمد و ببیند و یا نفهمد و نبیند از نظر زئوس مهم نیست ، مهم اینست که او مردم را نفهماند و در برابر دیدگان آنها کاری نکند که همگان بدانند و ببینند فهمیدن و دیدن زیاد هم معماگونه نیست !

اودیپ بر امور آگاهست اما بر خواسته زئوس ناآگاه ، این ناآگاهی کار دست او میدهد ، او کور میشود  ، و آنگاه که بینائی خود از دست داد اودیپ کور بر خواسته زئوس آگاه میشود :  

" ... اما بس است . همه حرفها را هم اکنون نباید بر زبان راند . "

از نظر زئوس این بلوغ بینائی اودیپ میباشد .

چرا اودیپی که از کرئون خواست تا در برابر همگان سخن بگوید اینک چنین سخنی بر زبان می آورد ؟

" بزودی ترا

به جایگاه مرگ خود _

که هیچکس دیگر نباید آن را بداند _ می برم  ... "

چرا او دیگر خواهان آن نیست که دیگران هم بر همه چیز بینا شوند و همه چیز را بفهمند و بدانند ؟

" ... آن سرزمین پنهان از نظر را نباید به هیچ انسانی بنمائی

چه آن مکان از این پس تا ابد

برای تو سرچشمه نیرویی است بزرگتر

از سپرها و نیزه های هزاران سپاهی و هم پشت .

تو تنها با من به مکان مقرر می آئی و آنگاه

راز مقدسی را که نام آن بر هیچ زبانی نمی آید

می بینی و میدانی  . از تمام این مردم

هیچ مرد دیگری نیست که بتوانم به او بگویم

حتی به فرزندانم که نیک دوستشان دارم

توئی که باید همیشه آن را نگهداری ، تنها تو

و آنگاه که زندگی به خاموشی می گراید

آن را فقط به یکی ، به جانشین برگزیده خود بگو

و او نیز همچنین به دیگری و دیگری .

در برابر هجوم فرزندان تخمه اژدها

این ضمان ایمنی شهر توست ...

اکنون زمان رفتن است

و دست خدا راه مرا می نماید . "

این اوج بینائی و نهایت دانائی اودیپ است : او بر خواسته زئوس آگاهی یافته است .

" ... فرزندان اکنون زمانی است

که دلیر و خوب باشید و از اینجا بروید . رازهای

نادیدنی را مجوئید . سخنانی هست که نباید بشنوید .

شتابان بروید . تنها تسئوس مجاز است که بماند و

از این پس را بنگرد ...

هیچکس نمی داند که اودیپوس چگونه از جهان

رفت مگر تسئوس . "

اودیپ از بینائی خود به بینائی جمع میخواهد برسد و چون زئوس خواهان بیداری تمامی مردمان نیست چشمانش را از دست میدهد و با تجربه ای که به چنگ می آورد بینائی را فقط برای خود و برای آنکسیکه زئوس پشتیبان اوست میخواهد و اینجاست که دوباره بینا میشود ! سعادت زمانی به او روی میکند که مخفی کاری را می آموزد و با این آموخته سرچشمه بهروزی میشود :

" ... سرچشمه بهروزی سرزمین ... "

سعادتی که او را حتی از پادشاه بودن نیز فراتر میبرد و مقدس میکند :

" ... که من مردی مقدسم و بنا به مشیتی مینوی

حضور من در اینجا برای مردم مایه رحمت است . "

کار به جائی میرسد که وجود او نه تنها برای خود بلکه برای دیگران نیز مایه سعادت میشود :

" : میگویند که بزرگی تبای به تو وابسته است

: که میتواند از من ناچیز آنهم به هنگام مرگ چنین مردی بسازد ... "

چرا این اتفاق روی میدهد ؟

" ... : خدایان ترا فروافکندند و اکنون برمیکشند . "

خدایان اینگونه میخواهند ، اودیپ باید دوباره مهم شود ، بینا شود و بفهمد و بفهماند ، اما آنگونه که زئوس دوست دارد و میخواهد :

" ای مقدسان مهیب که تختگاه شما

نخستین قرارگاه من بود در این سرزمین

بر من ببخشائید و بر آپولون ببخشائید

زیرا او توام با سرنوشت شومی که نصیب من ساخت

پیمان کرد که در روزگار آینده در قرارگاه شما مقدسان بیاسایم ... "

در " قرارگاه  " که ؟

" ... بخشایندگان همه بین ... "

و این دیدن همان فهمیدن است ! تمامی ماجرا در آگاهیست .

البته این یک طرف ماجراست :

میتوان گفت اودیپ آنزمان هم که چشم داشت خود نمیدید بلکه آنچه را میدید که خدایان میخواستند :

" ... به راه خود آگاه نبودم . آنها میدانستند

آنها که این دام در راهم گستردند ، آنها میدانستند ... "

پس ماجرا چیست ؟ اگر خدایان خواهان تمامی این کارهایند پس دیدن و ندیدن ، فهمیدن و نفهمیدن به چه کاری خواهد آمد ؟ سوفوکل سربسته رازی را مطرح میکند که جهان خدایان بر اساس آن بنانهاده شده است ، رازی که فقط محرمین حرم باید از آن آگاه باشند و نه دیگری : اگر روزی کسی محرم حرم خداگونه ای شد بر اوست که رازدار باشد و سر خدای خود  با دیگری باز نگوید ، که اگر بگوید فرجامی تلخ خواهد داشت :

" ... جویای رازهای مقدسی هستند

که خوانندگان الحان دلنواز

راز آن را در سکوتی طلائی

پنهان میدارند ... "

و آنکه همچون اودیپ بخواهد دیگران را در این بینائی سهیم کند به شقاوت خواهد رسید ، و اگر همان شوم بخت  از نادانی به دانائی دلخواه خدایان برسد سعادت از پس شقاوت به او لبخند خواهد زد :

" شادمانی ، حتی از درون حوادث رنجبار فراچنگ خواهد آمد . "

راستی سعادت و شقاوت انسان از نظر خدایان در چیست ؟ کجاست ؟ چگونه است ؟

" پس بدانید که انسان فانی باید همیشه فرجام را

بنگرد و هیچکس را نمیتوان سعادتمند دانست مگر

آنگاه که قرین سعادت در گور بیارمد . "

سعادت آنها پس از مرگشان خواهد بود : مرگی همانند مرگ اودیپ که پنهانی صورت میگیرد و دیگران را بر چگونگی آن آگاهی نیست  و نخواهد بود ، چرا که فقط خدایان کیفیت آنرا میدانند :

" ... خدائی وی را می نامید ... " .

و این نامیدن نام هدیه ایست برای آن کسی که به بینائی خاص خدایان برسد  .

راستی مگر نه آنکه هدیه بهروزی سرزمین قبلی با اودیپوس  _  آن هنگام که ابوالهول بدست او نابود شد  _ عروسی با مادر بود ؟ آیا باز هدیه ای دیگر در راه است ؟

" ... بسی پربهاتر از نفس زیبائی ! "

" ... پیام خدا ... "

" ... جسد سرد من در خواب پنهان خویش

خون گرم می نوشد ... "

و آنکه میداند بازی خدایان و زئوس به کجاها میکشد چه لرزه ای دارد از این هدیه :

" از این پس جز ظلمت چیزی نمی بینند " .

تحلیل : اورستیای اشیل .

انتخاب در زندگی قهرمانان سه گانه اشیل نقشی بس بزرگ ایفا میکند .

میتوان گفت اورستیا برای رسیدن به آنچه که برای شکل گرفتن شخصیتش آنگاه که " قدرت "  در دستش قرار خواهد گرفت (  آینده ای که خدایان برایش در نظر گرفته اند  ؛ جانشینی پدر  ) لازم است امروزکاری انجام دهد ، یعنی برای شکل دادن چگونگی خود در زمان حاکمیت ناچار از انتخابی در امروز خود است ، همچنان که قبلا دیگران از جمله آگاممنون این کار را کرده اند :

آگاممنون : " ... جز گزینش این نابشایست چاره ئی م نیست

که من چگونه هزار کشتی خود را رها کنم و یاران خود را وانهم ؟ ... "

آگاممنون  بعنوان یک حاکم از داشته هایش حرف میزند ؛ از قدرتی که در دست دارد و از آنچه فکر میکند متعلق به این  " من قدرتمند " اوست : از کشتیهایش . و بعد از این میگوید که برای نگه داشتن آنها باید از دیگر داشته اش " دخترش " که داشته ای فردیست چشم بپوشد ، چرا که این خواسته خدایان است و از نظر او تقدیر  . آگاممنون در انتخاب خود هزار کشتی را بر دخترش ترجیح میدهد و انتخابش را با قربانی کردن او انجام میدهد   . 

این انتخاب برای دیگران هم صورت گرفته است ، از جمله این دیگران یکی هم  کلی تایمنستراست : "  وا اندوها ! / آیگیستوس ، دل دار من ، دلاور من ! "  او ایجیستوس را در لحظه موعود انتخاب ، انتخاب کرده است ، و برای این انتخاب از خیانت کردن به همسر را پذیرفته است  .

اورستیا نیز باید از هنجارهای خانوادگیش که از داشته های اوست دست بکشد و انتخابی دیگر بکند : باید مادر خود را بکشد . در این انتخاب به چه خواهد رسید ؟ تریلوژی به اتمام رسیده است و جوابی در مقابل این سوال ندارد ، اما میتوان دوباره سراغ آگاممنون رفت و پرسید او در قبال قربانی کردن بخشی از داشته اش " دخترش " چه بدست آورد ؟ و تریلوژی جواب میدهد : قدرت . قدرتی که به فتح تروا می انجامد . اما این یک طرفه سکه این بازیست ، سکه بازی دو رویه است ، رویه دومی که اصل بر هر رویه دیگریست ، آگاممنون در قبال انتخاب خود هیچ بدست نیاورده که هیچ همه چیزش را نیز از دست میدهد :  دخترش را ، زندگیش را با  مرگی شوم ؛ همسرش را با خیانتی که کرده است ، پسرش تبعید شده است و در بازگشت از تبعید قاتل مادر خود میشود ، و سلطنتش را که دست دیگری افتاده است .

راستی آن هزار کشتی آگاممنون چه شد ؟ دیگر کسی هیچ خبری از آنها نخواهد شنید !!! آگاممنون نه تنها کشتیهایش را برای همیشه صاحب نشد بلکه تمامی داشته هایش را از دست داد . چرا ؟ شاید آنچه میتوان گفت این باشد  : او از طرف خدایان برای انجام کاری انتخاب شده است  و این کار فتح ترواست ، یک انتخاب از طرف خدایان برای به انجام رسیدن آنچه در دل داشته اند  . بعد از آنکه آگاممنون کارش را به اتمام رسانید و خواسته خدایان بجا آمد دیگر بودنش الزامی ندارد  ، و درواقع میتوان گفت تاریخ مصرفش به اتمام رسیده است (   مویه برای خاندان شاهی  / که دیگر نه بر قرار پیشین است ) .  

این مساله در مورد کلی تایمنسترا هم صدق میکند ، او برای کشتن آگاممنون انتخاب شده است ( آری دامی گسترده بود این ردای ارغوانی که بدان در پیچیدم اش ) و این انتخاب نیز از طرف خدایان ( آیا هنوز بانگ بر می دارید که این کار کار من است ؟ / نه این کار من نیست و نه من همسر آگا ممنون ام / روحی هستم در آمده در کالبد زنی سایه ی آن میهمان ام / که آترئوس بر سفره ی خود خوراک اش داد  ... آن چه پیش آمد به ناگزیر پیش آمد / اکنون به زانو در می آیم و از ایزد می خواهم / که این ستیز و شوربختی را پایان بخشد / هرچند که دیری است ابلیسی بدکنش پای بر سر ما نهاده است  ...  فرزند ! من اگر گناهی کرده ام فرمان تقدیر برده ام  ) ، و چون کارش را انجام داده دیگر نیازی به او نیست و میتوان در مورد او هم همان جمله را تکرار کرد : تاریخ مصرفش تمام شده است  .

اورستیا نیز باید منتظر لحظه ای باشد که تاریخ مصرفش به اتمام برسد :  " زئوس راه بر درمانش می بندد / آری ، قسمت ازلی 2 پیشاپیش رقم خورده است / و هر کس را بی کم و کاست چنان خواهد بود "  ؛ مگر آنکه نخواهد آگاممنونی دیگر شود . سرنوشت آگاممنون به واسطه " جاه‌ طلبی و قدرت ‌طلبی‌‌اش "  یکی از تراژیک‌ ترین سرنوشت‌ها در جهان اساطیر یونانی است ، و این سرنوشت بی شک در انتظار اورستیا هم خواهد بود  ، مگر آنکه خواستار بلند جائی که آگاممنون بدنبالش بود نباشد ، که زئوس با این خواستار سر جنگ دارد :

" و الاهگان سیه پوش انتقام سراپاگوش ایستاده اند

و هرگاه که مردی به پشتوانه بخت اما نه پای مردی داد

جای گاهی بلند بیابد

با چرخش ناگاه روزگار ، هر چیز که دارد ناچیز می شود

و از جای گاه بلندش فرو می افتد تا در دوزخ خوراک دد و دیو گردد

که بلند جای نام مهلکه ئی است بس پر خطر

و زئوس ایزد به چشم رشک در آن می نگرد و به تندی فرو می کوبدش ... "

راستی این بلند جای چه جایگاهیست  که زئوس خدای خدایان بر آن رشک می آورد و تحمل دیدنش را ندارد ؟ جای گاهی که "  قدرت " مشخصه آن است  ، که اگر این نباشد و فردی نخواهد آن قدرت را بدست آورد  و همچنان بر سگ پاسبان بودن خود قانع باشد سالیان درازی تاریخ مصرفش به اتمام نخواهد رسید و زئوس را با او کاری نخواهد بود :

" سالیان دراز است که چون سگی گوش تیز کرده

بر بام این کاخ بیدار مانده ام

و در این سالیان هماره از خدا به دعا خواسته ام

که برهاندم از رنج پاس بانی بر این بام

که دیرگاهیست بر آن نظاره میکنم  "

و اگر قدمی بیشتر برای زئوس برداری و "  قدرت "  را و "  جای گاه بلند " را فقط از آن زئوس بدانی نه تنها ماندگار خواهی ماند و تاریخ مصرفت به آخر نخواهد رسید بلکه پیروزی هم از آن تو خواهد بود  :

" آه پیروزی ! امروز از آن ما باش

هم چون عدالت که در کنار ماست                                                                                                                     

و زئوس بلند جای گاه

که سرانجام به رهائی ما بر خواهد خواست "

درواقع میتوان گفت در این بازی خدایانه هرچقدر ساده باشی و قوانین بازی یکطرفه و قدرت جویانه خدایان را قبول داشته باشی و خود را تماما در اختیار بازیهای آنها قرار دهی و " منیت " خود را بیاد نیاوری کاری با تو نیست !!!

" به فرمان پادشاهی بزرگتر ، زئوس ... "

" آنها رفته اند اما :

اما فراز سر ایشان ایزدی شاید زئوس شاید آپولون

فریاد کروبیان را میشنود و الاهگان انتقام را

از پی تاراج گر می فرستد "

" وه که این همه خواست زئوس است

که بر این خاک هیچ نمی گذرد ، مگر به خواست آسمان "

" هان ای زئوس از این ستیز خونین او را پیروزمند بر آر  "

" آه ای زئوس یاری ام کن

تا یک امروز دستی به کین خواهی بر آرم

و در کنار من باش آن دم که روی به جنگ می گذارم  "

میخواهد بگوید انسان ناگزیر است قدرت مطلق خدایان و بازیهای نوشته شده توسط آنها را بپذیرد و اگر کسی چنین نخواهد و چنین نباشد باید قدرتمند شود و برای رسیدن به این قدرت بیاموزد ، اما این آموختن براحتی میسر نخواهد شد ؛ برای این آموزش  باید که رنج کشد :  

" زئوس آن ره نما آن که چنین نهاد

که آدمی را می باید تا از مصیبتها بیاموزد

و آن گاه که دل از یاد زخمهای کهنه

خون می چکاند و خفتن نمی تواند

خرد خواهی نخواهی راه در آن دل خواهد گشود "

و جالب این که برای یاد گرفتن " عدالت خدایان "  در سایه این رنج بردن هاست :

" و فرمان عدالت این است که : آن که رنج می برد خواهد آموخت "

خود خدایان از این قاعده مستثنی هستند و  آنها را نیازی به این رنج نیست :

" و جز ایزدان کیست آن که او تمامی عمر از گزند درد ایمن بماند ؟ "

اگر کسی درد " من شدن قدرتمند  "  را نداشته باشد و همانند گوسفندی سربزیر و گوش به فرمان مطلق باشد  _  حتی اگر شاه هم شود  _  نه تنها دردی نخواهد کشید بلکه خدایان یار او نیز خواهند بود :

" اینک اورستس که بار دیگر به آرگوس باز آمده است

و اکنون به فرمان آتنا آپولون و زئوس

تکیه بر اورنگ پدر زده است  "                                                                                                                          3   

پس برای رسیدن به این مرحله از پیروزی اگر فرمان کشتن مادر هم باشد  _  جدا از آنکه  مادر چه کرده است و چه نکرده است  _   باید پذیرفت :

" هان دلیر باش و توان مند

آن زمان که وقت کار در رسد

و آن گاه که آن زن فریاد بر آرد " پسرم "

تو با بانگ " پدر " راه نفس بر او می بند  "

که اگر نپذیری باید منتظر عواقبی باشی که خدایان از برای تو در نظر گرفته اند :

" و من اگر چه این راه به پای خود سپردم

راست آن که فرمان آپولون می بردم

و در این کار گر از فرمان اش سر می تافتم

یارای آن ام نیست تا بگویم چه بادافرهی می یافتم "  

و اورستیا را توان این مقاومت نبود ، او نه تنها خود گوسفندوار سر بر خواسته خدایان نهاد بلکه در قبال پادشاهی خود قول داد زیردستان را نیز همچون خود کند :

" کزین پس تا آن زمان که گردش سال و ماه بر جاست

هیچ مردی از آرگوس به دشمنی با آتن بر نخواهد خاست ... "

خدایان برای به راه آوردن موجودات زیردست خود راههای مختلفی دارند و هر کس در برابر آنها مقاومت کند یا از میان خواهد رفت و یا باید مقاومتش را کنار بگذارد :

: " ای پالاس آتنا اگر در این شهر بمانم

کجاست مسکن من بگوی تا بدانم ؟ "

: " تو را مسکنی خواهم داد که انده در آن راه نجوید

و سیل آب اشک درگاهش نشوید "

: " گیرم که وعده های تو پذیرفتم

مرا بر چه جای گه و بر کدام کار میگماری ؟ "

: " هیچ خانه ای در به نیک بختی نگشاید

مگر آن گاه که رحمت تو به یاری اش آید "

: " عهد تو آیا تا جاودانه بر جاست ؟ "

: " چگونه عهدی بندم که انجام آن ناپیداست ؟ "

: " شادا که زین پس خانه در کنار آتنا خواهم ساخت

و روی از این شهر که ایمن دژ خدایان است برنخواهم تافت

که این شهر را زئوس فرمان روا و آرس نگه بان است

و باروهای درخشانش پاس دار معبد دیرین خدایان است  " .

میتوان گفت در دنیای جدیدی که آتنا بدستور زئوس پی افکنده است :

" خیانت پاس دار خیانت شده است ... "

دنیائی که بهترین تفسیر برای آن این جمله کنایه آمیز کلی تایمنستراست :                                                                       

" آنک دریا که هنوز بر جای خویش است

و هیچ کس اش خشک نتواند کرد .

دریا که در ژرفای سینه اش گنجینه ئی از رنگ ارغوان نهفته است

که زینت ردای شاهان است و به کان سیم و زر می ارزد

سپاس خدای را سرورم که این خانه نیز چنین است

با مکنتی که به شمار در نمی آید "

و این مکنت چه ها را که برباد نخواهد داد !!! آگاممنون بخوبی میداند این " چه ها " شامل چه ها که نمیشود .