ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به بهانه اجرای نمایش شهریاربه نویسندگی و کارگردانی ولی لطف دوخت.
حیدر بابا دونیا یالان دونیادی.
شهریار آخرین اثر ولی لطف دوخت روی صحنه است. تالار شمس مجتمع فرهنگی و هنری اورمو شاهد اجرای این نمایش هست.
اثری با بازیگران و عوامل اجرایی تقریبا زیاد. این نوع کارها به صحنه آمدنشان همیشه کار سختی است.
بازیگرانی تازه کار در کنار باتجربه ها قرار گرفته اند، دقیقا همانند موسیقی زنده ای که در کنار موسیقی ضبط شده کار را همراهی می کند.
بازیگران از پس آنچه موقعیت، شخصیت، نویسنده و کارگردان کار از آنها خواسته برآمده اند. گاهی اگر حتی لحظاتی کنترل صدایی از دست رفته باشد.
موسیقی، انتخابی و زنده خوب تلفیق می شوند.
نور صحنه بیشتر از آنچه نشان دهنده بضاعت عوامل اجرایی باشد، بیانگر فقر سالنهای تئاتر ماست.
لباس ها نیز چندگونه انتخاب شده اند. این چندگونگی را در موسیقی و طراحی صحنه هم شاهدیم. لباسها گاها زیبا و نشان دهنده ی درونیات شخصیت ها، و، گاها انتخابی بوده از سر ناچاری و دست تنگی. در تئاتر ما هزینه ها را باید عاملی دانست که اجازه نمی دهد تمامی لباسها زیبا انتخاب شوند.
طراحی صحنه نیز یکنواخت نیست، و همانند دیگر انتخاب ها از چندگانگی برخوردار است.
جدا از اینکه زیبایی بیشتر از این میتوانست مددنظر باشد، می خواستم بگویم در کار و با دقت بر چندگانگی ها، می توان به هماهنگی فرم و محتوا پی برد.
زندگی ذهنی یا تاریخی یک شاعر، شاعری همچون شهریار هزاران جنبه مختلف دارد. یکنواخت نیست. در هر لحظه با ذهنی متلاطم و مواج مواجهیم. زندگی شهریار نیز علیرغم آرامش ظاهری با دقت در عاشقی ها، سفرها، تحصیلات، کار، دوستان، بده بستان ها، و با حضور شاعران و ترانه سرایان و شخصیت های گوناگون نمی توانسته یک زندگی یکنواختی باشد. اینجاست که باید فرم کار را نیز همچون محتوایی که می خواهد تحویل دهد نه یکنواخت که چندگانه طراحی کرد. لطف دوخت، خوب از پس تلفیق فرم و محتوا برآمده است.
آنچه بنده بدلایل علایق و سلایق هنری ام بیشتر دوست داشتم ببینم، جریان سیال ذهن شهریار یود. هرچند نویسنده یا کارگردان می توانند مدعی شوند اصلا دنبال این نبوده اند، و، یا برعکس، همین را دنبال کرده اند، آنچه روی داده نشانگر کم بودن جلوه این نوع تکنیک می باشد.
زندگی شهریار، شاعر بلندآوازه و نیمه پارسی گوی تبریزی، بهانه ای است تا نویسنده اثر، تفکرات خود را در قالب یک اثر نمایشی شکل دهد.
آنچه اما روی می دهد نه زندگی شناخته شده این شاعر تورک زبان و فارسی گو هست، که، نگاه نویسنده به یک دورانی است که شهریار آن زیسته است. می توان گفت نویسنده راهش را درست رفته است، او تاریخ نگار، یا، زندگینامه نویس نیست. آنچه او باید خلق کند، اثری دراماتیک از رویدادهای زندگی است. زندگی شهریار بهانه خلق این اثر بوده، و، این دقیقا همانیست که باید روی می داد. حالا اینکه نویسنده دیگری دیدگاه و زاویه دید دیگری می توانست داشته باشد، بحثی جداست. لطف دوخت اینگونه نگاه کرده است.
و اما بعد.
ارتباط با طبیعت بصورت غریزی درون حیوانات قرار داده شده و قسمتی از وجود آنهاست. جانوران از همان آغاز زندگی به طبیعت عکس العمل نشان می دهد. خواسته های آنها برای زنده ماندن با ارتباطات خاصشان برآورده می شود. خاک و آب و هوا و عناصر طبیعی این خواسته ها را در دل خود دارا هستند. جانوران برای ادامه حیات نیازی بیش از آنچه بروز داده اند، در کل تاریخ وجودیشان، نداشته اند. آنها اگر گاهی صدایی نیز درآورده اند قسمتی از غریزه ذاتی آنها بوده است. قناری به خواندن و گرگ به زوزه و شیر به عربده و ... اگر می پردازند، ذاتا و بصورت غریزی این کار را انجام می دهند. هرچند گاها بعنوان ارتباط نیز از آن استفاده می کنند. می آموزند که استفاده کنند. آنها اساسا نیازی به برقراری ارتباط کلامی ندارند.
انسان جدا از یکی دو سال اول زندگی، باقی عمرش را با حرف زدن می گذراند. جدا از این، اندیشه، بعنوان متعالی ترین بخش از وجود آدمیزادگان، می بایست توسط عنصر زبان ثبت شده و منتقل گردد. زبان درواقع اصلی ترین بخش تمایز دهنده انسان و حیوان است.
مادر حتی در دوران بارداری خود نیز با کودکش در ارتباط می باشد، با لمس دست و مهر قلب و انرژی مثبت ذهن و هزارگونه ارتباط دیگر، اما، حتی قبل از تولد نیز مادرانه با کودکش به گفتگو می پردازد.
کودک زبان را از خانواده می آموزد و وارد جامعه ای می شود، که، در زبان با او شراکت دارند. زبان اصلی ترین عامل ارتباطی جوامع بشری است.
شاعر با کلمه و جمله و کلام در ارتباط است. کلام اصلی ترین داشته شاعر، و، درواقع تشکیل دهنده هویت شاعرانه شاعر است.
زبان مادری شاعر، اولین ارتباط ها را با دنیای بیرون برای او پدید می آورد.
گاها شاعر نیز همانند دیگران، جدا از زبان مادری، زبان های دیگری هم می آموزد.
گاهی اما آنچه اتفاق می افتد آسیمیله شدن شاعر است. از خود بیگانه شدن او.
اتفاقات تاریخی بدون شک شانسی روی نمی دهند، آنها براساس برنامه ها و استراتژی ها بوجود می آیند.
با کنار هم قرار دادن آنچه نویسنده بدانها می تازد، می توان به آنچه به شاعر تورک زبان و فارسی گوی تبریزی تحمیل شده پی برد.
روح ابلیسی شیطان در طول تاریخ پدیدآور زشتیهای بسیاری بوده است. این زشتی ها در طول زمان جابازکرده و قسمتی از جوامع و قسمتی از برنامه های زندگی مردم این جوامع شده است.
این تحرکات شیطانی گاها تمامی حقایق هستی را کنار می نهند و خود بعنوان اصل اول و آخر جوامع خودنمایی می کنند. خواست ابلیس میشود راه و بستر رسیدن به اهداف. اهدافی که او در پی بوجود آمدنشان بوده است.
مرگ هویت، مرگ زبان، مرگ داشته های طبیعی، مرگ خواسته های انسانی، مرگ احساس های مستقل ملیت های مختلف، مرگ شور و شوق و عاشقانگی و شاعرانگی و هیجان و لطافت و عطوفت، مرگ انسانیت، مرگ روح، مرگ باورها، مرگ همه آنچه از انسان، انسان می سازد، در روزمرگی زندگی امروزی اصلا به چشم نمی آید، حتی اگر اسکلتشان را پیش چشم آدمی قرار دهند.
مرگ همه چیز روی داده است.
این وسط، شاعری عاشق پیشه، در هوای یاری ثریا نام که می رود، دیگر شعور را باید از شعرش حذف شده دید. دیگران حتی اگر ستایشش کنند. او مرده متحرکی است که ابلیس کلمات را در دهانش می گذارد. دونیا یالان دونیادی. شاعرلیخ ده یالان شاعرلیخ دی. آداملیخ دا یالان آداملیخ دی.
من شروع توره آک بودن را نه از اورتاآسیا که از آس اور اوباجان می دانم، و، آفرینش انسان تورک را بخاطر برافراشتن آتش روشنایی بخش آکلیک می دانم. روشنایی برافروختن توره آک جز در سرزمینی نبوده است که سرزمین آتش نامیده شده است، سرزمین نور. روشنایی.
شاعر که این را نداند، و، در پی عشقی باشد در حد یک زن، او شاعرانگی یادنگرفته است. این را آنا و دیگر زنان قصه خوب فهمیده اند. کار شاعر توره مک هست، نظم دادن، به چه؟ روشنایی. توره ن باید شود شاعر تا روشنایی را بتواند توره مک کند.
شاعری که چنین نخواهد، یا، نداند، سزاوار نیست نامش باقی بماند.
ضد انسان ترین شخصیت کار شهریار هست. او هنوز به مرحله اول انسان بودن، که کودکان در دو سالگی بدان می رسند، نرسیده است.
شهریار ضد قهرمان زندگی خود است.
کاش اما این ضدقهرمان بودن برجسته تر می شد.
اینکه لطف دوخت چه گفته یا دوست داشته مخاطبش چه از او تحویل بگیرد، بخود او مربوط هست. نظریه مرگ مولف جای خود، من بعنوان مخاطب اثر دنبال افق های خود می گردم. افقهای که از نوشته و اجرای شهریار لطف دوخت گرفته ام.
این کار در بین آثار ولی لطف دوخت، از نظر حقیر، بهترین جایگاه را دارد.
می توان به پرشهای جانیفتاده موجود در کار، ریتم هر از گاهی کند کار، به طولانی بودن کار، به ناآشنا بودن مخاطب با زبان نوشتاری اثر و ... اشاره ها داشت، اما، آنچه در تئاتر مهم تر از تکنیک هاست، اندیشه است. مدت زمان طولانی بود اندیشه ای در آثار تولیدی هنری نمی یافتم. این کار تئاتر است، چون اندیشه دارد.
حال تئاتری ام بعد از مدتها خوش است..