نمایشنامه : سولو دوز .
آدمها : سلدوز ، بازجو ، ارسلان ، پیرزن ، فرمانده و افراد دسته .
صدای ارسلان :
عزیزیم اوردوبادا
سلماس دان اوردوبادا
سرکرده قوچاق اولسا
هئچ وئرمز ، اوردوبادا .
نور .
اتاق بازجویی .
بازجو : بالاخره چی ؟ باز می کنم زبانتو ،، اینجا قاعده همینه ، خیلیا لالمونی می گیرن اول کار ، آخرش اما همونی می شه که باید بشه ،، عرقتو
درمی آرم .
مکث .
رفقات همه پس دادن ، جواب پس دادن ،، گفتن چی به چی بوده ، فکر نکن بی خبریم از کارات ، لو رفتی ، می دونی آدمایی مثل رفقای
تو یه حسنم دارن ، با همه بدیهاشون ،، خیلی زود همدیگه رو می فروشن ، به یه لنگه جوراب کهنه ، بعضی وقتام با اولین کشیده ، مفت ،
ببین .
بازجو صورت ارسلان را می چرخاند .
دستی به صورتی سیلی می زند .
دستی تند تند با قلمی بر کاغذ می نویسد .
ارسلان صورتش را به زور برمی گرداند .
می خوای بگی تو فرق داری ؟ ادای آدمای شجاع رو برا ننه ت در بیار بزمچه .
صدای سیلی در تاریکی .
بازجو پرونده ای را نگاه می کند .
فکر کردی هر کی به هر کیه ؟ میری با اونایی که جاده رو بستن دعوا می کنی ؟ امنیت این منطقه دست منه ، کسی بخواد به همش بزنه
عزرائیل رو می آرم جلو چشاش ، به تو ربطی داره کی جاده رو می بنده ؟
مکث .
اینجا مگه شهر مرزیه تو می خوای منطقه آزاد تجاری بشه ؟ اگه امکان داشت که خودمون می کردیمش ، دلت هوس کرده تاکسیا تویوتا
باشن ؟ دوست داشتی هر وقت دلت خواست راحت بری اونور مرز و راحتم برگردی که چی ، که مثلن تاجر شدی ؟ نه ، بهت نمی آد ،
می دونی چی بهت می آد ؟ مطمئن نیستم اما اگه حدسام درست باشن تو یکی از همون قاچاقچیایی هستی که دوست دارن منطقه ناامن
بشه تا ماها فکرمون از اونا دور بشه ، نه ؟ تو چه خطی هستی ؟ مشروب قاچاق می کنی ؟ سیگار ؟ شایدم مرفین و هروئین از داخل به
اونور مرز می فرستی ؟ یه مرز طولانی با ترکیه و عراق و آذربایجان و ارمنستان ، هوم موقعیت خوبیه برا هر کسی که فکر می کنه قاچاق
می تونه میلیاردرش کنه ، کور خوندی بچه جون ، تا حالا کسی برات گفته بود دونه دونه خاک این سرزمین رنگیه ، قرمزه ؟ میدونستی
برا امن کردن منطقه تو هر قدم چند نفر شهید شدن ؟ جاده ای که تو بستیش همون جائیه که بهترین دوستای من تو بغلم جون دادن ،
فکر کردی می تونی به راحتی با دوستات بری سراغ مردم پیرانشهر که جاده رو بسته بودن ؟ بری سراغشون و باهاشون درگیر بشی ؟ 1
می خواستی منطقه رو ناامن نشون بدی ؟ سر حال نیستی ؟ آخی وقتش گذشته ؟ سر حالت می آرم .
رقص طنابهایی سفید در فضا .
نورافشانی سرخ ، رعد و برق ، صدای آژیر و فریاد .
تصویر ارسلان که همچون رقصندگان قونیه به دور خود می چرخد .
مکث .
خر نشو جوون ، پای اونایی که لو دادنت وایستادی چی بشه ؟ خر نشو ، بهش آب بدین .
تصویر ارسلان که در آب رودخانه صورتش را می شوید و عاشقانه با
آب بازی می کند .
ارسلان به دور خود می چرخد و بر زمین می افتد .
ارسلان بلند می شود .
ارسلان :
آت منی گوتدو قاشدی
سوموکلریم چاخناشدی
خبر وئرین ائلیمه
منزیلیم اوزاقلاشدی .
بازجو : عجب ،،، سنت کمه اما مقاومی ، فکر نمی کردم بتونی تا اینجا ادامه بدی ، مهم نیست ، هنوز اول کاره .
بازجو پرونده را باز می کند .
( به بیرون ) حتم دارم شماره ای رو موبایلش باشه که بشه کس و کارشو پیدا کرد ، منتظرم .
بازجو راه می رود .
فکر نکن قهرمان میشی .
مکث .
دوره قهرمان بازی خیلی وقته تموم شده .
مکث .
( به بیرون ) چی شد زنگ زدین ؟
مکث .
از کجا خط گرفتی لامصب ؟
صدایی از بیرون : قربان یکی پشت خطه ، اصرار داره با شما صحبت کنه .
دستی گوشی تلفن را به دستی دیگر می دهد .
بازجو : باید بشناسمتون ؟! شناسایی دو طرفه است ، اگه آشنا بودین می دونستین من از قایم باشک بازی خوشم نمی آد .
مکث .
دعوت به بازی ؟
مکث .
من کارای مهمتری دارم آقا .
مکث .
نوار ؟ اگه کشش ندین نوار کهنه ضبط شده شما رو هم گوش می دیم .
مکث .
سلدوز جان .
سیاهی . نور . 2
قرارگاه .
فرمانده برای افرادش صحبت می کند .
فرمانده : جاده رو بستن ، از نقده نمیشه رفت خانه ، جاده باید باز شه ، شهید زیاد دادیم ، قدم به قدم راه دموکرات و کومله ن ، اینجا دروازه
آذربایجان محسوب میشه ، هدف باز کردن این دروازه ست ، کاری ندارم اونا چند نفرن ، فرقی هم نمیکنه ، تنها چیزی که برای من مهمه
باز شدن جاده ست ، با اونایی که تفنگ ندارن کاری نداشته باشین ، فقط اونایی که اسلحه دارن و گلوله می اندازن ، درسته با عراقیا صلح
کردیم اما قصه دموکرات و کومله هنوز تمومی نداره ، باید ماها تمومش کنیم ،،، حاضر شین تا نیم ساعته دیگه حرکت می کنیم .
فرمانده خارج می شود .
بازجو می خواهد به سرعت دنبال فرمانده برود پایش به پای سلدوز گیر
می کند و می افتد .
سلدوز : می خواستی بری بهش بگی می ترسی بیای ؟
بازجو : اگه ترسو بودم تا اینجا نمی اومدم .
سلدوز : ده عملیات داشتیم تو هنوز از قرارگاه خارج نشدی .
بازجو : ربطی به تو داره ؟
سلدوز : من همیشه آدم مشکوکی بودم .
بازجو : منظور ؟
سلدوز : گاهی نفوذیا می تونن تو دل هر قرارگاهی وارد بشن .
بازجو : از خودت مطمئنی ؟
سلدوز : از تو نیستم .
بازجو : اگه دندوناتو با مشت جابجا کردم میشی .
سلدوز : ممکنه برات گرون تموم شه .
بازجو : می بینیم .
صدای زدوخورد در تاریکی .
نور .
اتاق بازجویی .
سلدوز : خوب یادته .
بازجو : لبم هنوز که هنوز کجه .
سلدوز : یادگاریه .
بازجو : یادگار دوست .
سلدوز : منم کم نخوردم از دست تو .
بازجو : روزای سخت وقتی می گذره خاطره میشه تک تک ثانیه هاش .
سلدوز : اگه نفروشی ، وا ندی ، از پا نیفتی .
بازجو : با دیدن اون آدما مگه میشد وا داد ، جا زد ، از پا افتاد .
سلدوز : پیرزنه یادته ؟
سیاهی . نور .
خانه ی زن روستایی .
فرمانده : صدای چیه ؟
بازجو : صدای یه زنه انگار .
سلدوز : یکی اینجاست . 3
فرمانده : سلام مادر .
پیرزن : خسته نباشی پسرم .
فرمانده : مادر من اینجا چکار می کنی ؟
پیرزن : زندگی ، جوون چند نفر باهام راهی کن مرده هامو دفن کنن ، خدا خیرت بده .
فرمانده : کس و کارتن ؟
پیرزن : پسرامن ، این دخترمه ، اونم عروسم .
بازجو : داشتی ترانه می خوندی ؟!
پیرزن : بایاتی برا همچین روزائیه پسر جون ،
لای لای بئشیگیم لای لای
ائویم ائشیگیم لای لای
سن گئت شیرین یوخویا
چکیم کوشیگین لای لای
فرمانده :
ائلیم گونوم تالاندی
اوستونه اود قالاندی
یاد الیندن ائل کوچدو
داغلارا دالدالاندی
پیرزن :
داغلاردا لالام قالدی
بئشیکده بالام قالدی
دوشمان ووردو من اولدوم
بیر آغلار بالام قالدی
سلدوز :
گون گئچیر پرده پرده
قاتلانیرام هر درده
یوردوم یووام داغیلیب
قالمیشام قورو یئرده
پیرزن و فرمانده :
عزیزیم دوشر بیر گون
آتلانان دوشر بیرگون
دوشمانا دوشن فورصت
منه ده دوشر بیر گون .
سیاهی . نور .
اتاق بازجویی .
بازجو : همیشه فکر می کردم فرصت گیر بیاریم باید بکشیم و داغون کنیم ، اونقده کثافت کاری از کومله و دموکرات دیده بودم که به خونشون
تشنه بودم ، فکر می کردم اگه به دستم بیفتن باید سرشونو زیر پاهام له کنم ، یادته وقتی فرمانده سرشو گذاشت رو سینه تو چشاشو بست
به بچه هایی که داشتن گریه می کردن و می خواستن دموکرات اسیر شده رو بکشن چی گفتی ؟ 4
سیاهی . نور .
کوهستان .
سلدوز :
شیروانین بوجاغیندا
اود یانار اوجاغیندا
باشین قوی سینه م اوسته
جان وئریم قوجاغیندا
گریه کردن نداره ، این راهیه که خودش انتخاب کرده ، این شهیده ، گریه اون پیرزن داشت که همه کس و کارشو ازش گرفته بودن ، اما با
اون وضع و اوضاع داشت خداشو شکر می کرد که بچه هاش تو راه بد کشته نشدن ، مظلوم مردن نه ظالم ،،، دیگه نبینم رو این دست بلند کنین ، اسیره ، می بریمش قرارگاه اونجا براش تصمیم گرفته میشه ،،، برش دارین بریم ، برمی گردیم نقده .
بازجو خسته و کوفته راه می رود .
سلدوز قمقمه اش را به طرف بازجو می گیرد .
بازجو پس می زند ، همزمان بیهوش می شود و بر زمین می افتد .
سلدوز بازجو را کول گرفته است .
سلدوز : داری تکون می خوری ، به هوش اومدی ؟
بازجو : آب ، تشنه مه .
سلدوز : نمی خوای پس بزنی که ؟
بازجو : تو کی هستی ؟
سلدوز : چه زود یادت رفت .
بازجو : تویی ؟ نمی خورم ، بکش دستتو .
سلدوز : اینجا قرارگاه نیست بری سراغ شیر آب و تا دلت می خواد بنوشی ، بگیر ، پس بیفتی این دفعه کولم نمی گیرم از تپه و کوه بالات بکشم ،
می اندازمت همینجا بمونی دموکراتا بیان سراغت ، شایدم نصیب جک و جونورای دشت سولدوز شدی ، بخور .
بازجو : برا چی با من لجی ؟
سلدوز : دوست دارم از زبون خودت بشنوم تا دیروز چرا قرارگاهو ترک نمی کردی ؟
بازجو : الان کجاییم ؟
سلدوز : جاده نقده خانه ، جلدیانو رد کردیم .
بازجو : جامون امنه ؟
سلدوز : از نقطه درگیری دور شدیم ، البته برا دموکرات فرقی نمی کنه ، پشت هر سنگی ممکنه کمین کرده باشن ،،، می لرزی ؟
بازجو : بریم ، تا دیر نشده دور شیم .
سلدوز : نترس ، قصه اینه پس .
بازجو : عادت می کنم ، یاد می گیرم نه ؟
صدای رگبار گلوله ، سلدوز می افتد .
بازجو : سلدوز ، سلدوز ...
سلدوز : چیزیم نیست ، پدر سگ زد به پاهام ،،، اون تفنگ رو بده بهم .
مکث .
تکون بخور لامصب ، تفنگ رو بده بهم ،،، الان می آن و می زنن داغونمون می کنن ،،، زود باش ، نمی تونم بیام اونور ، وای ،
تکون بخور .
5
تصویری از گیاهی که از زمین بیرون می آید .
بازجو از زمین بلند می شود و بر روی پاهایش می ایستد .
سیاهی . نور .
اتاق بازجویی .
سلدوز روی ویلچر نشسته است .
بازجو چای می ریزد .
بازجو : سخت بود ، اما بالاخره تونستم بی لرزه ای روی پاهام بایستم ،،، مدیون اون روزام
مکث .
کجاهایی ؟
سلدوز : نمی آی دیگه ، از ما دعوت از جنابعالی نیومدن ،،، تو باغم ، آب کم شده ، اذیتمون می کنه ، اما شکر هنوز خاکمون زنده ست .
بازجو : وقت خیار و خربزه بشه راهمونم ندی با خانوم بچه ها اونجاییم .
سلدوز : هزار وعده خوبان یکی وفا نکند رفیق ، چند تا شدن ؟
بازجو : می آم میگم ، با این آخری ، دختره ، سه تا ،،، ارسلان چی ؟ بهت کمک می کنه یا نه ؟ بالاخره قسمت نشد من پسر تو رو ببینم ها ...
سلدوز : مطمئنی ؟
بازجو : از بس تو این شهر و اون شهر بودم وقت نشده ، دخترت اما یادمه ، یه بار گفتی شوهر کرده ؟ نگفتی ؟
سلدوز : کی برگشتی نقده ؟
بازجو : وقتی طفره می ری یه حرفی تو دلته که به زبون نمی آریش ، مثل همون زمونا ، چی شده ؟
سلدوز : به خاطر ارسلان اینجام .
بازجو : مرد شده یا نه ؟
سلدوز : اومده بودم اینو از تو بپرسم .
بازجو : باید بدونم ؟
سلدوز : گفتن تو مسوول پرونده ای .
مکث .
خوشم می آد از زبون تو بشنوم مرد شده .
بازجو : مثل خودته ، تازه می فهمم .
مکث .
گیجم کردی .
تصویر بازجو در میان بی نهایت نخی که از هر سو گذشته اند .
باورش سخته ،،، می گم بیارنش .
سلدوز : نیومدم ببرمش .
بازجو : کجای کار می لنگه ؟
سلدوز : فهمیدنش کار توئه .
سیاهی . نور .
ارسلان کنار ویلچر سلدوز روی زمین نشسته است .
بازجو پشت به سلدوز و ارسلان از پنجره بیرون را نگاه می کند .
ارسلان : آره اشتباه کردم بابای من ، اگه دلم برای جوونای شهرم سوخت که از بس بیکارن می رن سراغ هروئین اشتباه کردم ، اگه نمی کردم منم
مثل همه دکتر مهندسای شهر راهمو می گرفتم و می رفتم اونور مرز ، می رفتم تو اروپا ، می رفتم سوار تاکسیای مدل بالا می شدم ،
دلم از این نمی گرفت که شهرم شده شهر سر راهی قاچاقچیای سیگار و مشروب ، دلم از این نمی گرفت که هم سن و سالام ، 6
دوستای دانشگاهیم دیگه امیدی به زندگی تو این شهر ندارن ، می رفتم دنبال کار خودم ، به من چه بیفتم دنبال اونایی که می خواستن
این شهر مرزی هم منطقه آزاد بشه ، به من چه که با این کار منطقه تحول پیدا می کرد ، به من چه که جوونا کار پیدا می کردن ، من
چکاره بودم به فکر اونا باشم ، بذار تا ابد توسعه پیدا نکنه شهر و دیار اجدادیم ، من اگه حالیم بود با مدرکی که دارم بهترین
دانشگاههای دنیا ادامه تحصیل می دادم ، اشتباه نمی کردم اینجا نبودم ، آره بابای من ، بذار اونایی که بازار مرزی دستشونه با خیال
راحت به کارشون ادامه بدن ، اونا حق دارن اما ما چه حقی داریم آخه ؟ آره باید همه اینا حالیم بود ، ، ، هفتاد درصد مشروب تهران از
این نقطه مملکت قاچاق می شه که بشه ، به من چه آخه ، آره من اشتباه کردم ، منم باید یه سمند می گرفتم زیر پام و می زدم به دل
جاده ، ببر که ببر ، حالام اصلا مهم نیست ، منم آدمم ، یاد می گیرم ، یعنی یاد گرفتم ، یعنی یادم دادن ، می بینی ، بالاخره پسرت بزرگ
شد ، مرد شد ، خیلی هم مرد شد ، مدیون دوست دوران جنگتی تو ، آخه باعث شد پسرت بزرگ شه ، مدیونشی بابا .
سلدوز : اگه اونایی که دنبال منطقه آزاد کردن اینجان فقط شعار داده باشن بدجوری فریبت دادن بابا .
ارسلان : اگه اونا تونستن شعار بدن علتش اینه که شما میدون دادین شعار جای عملو بگیره .
سیاهی .
صدای سیلی که در فضا می پیچد .
صدای ارسلان :
عزیزیم اوردوبادا
سلماس دان اوردوبادا
سرکرده قوچاق اولسا
هئچ وئرمز ، اوردوبادا .
پایان .
91.05.08