درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

آبی ...

نشست کنارم 

غرق شده در خویشتن خویشش !

نه  

ندیدم چنینش ! 

اما 

گم بود

گمشده در لابلای کتابها   

ـ قربانگاه خوابها !

یا 

نوشته ها  و درسها و جزوه ها !

چه میجست ؟ 

شاید مینوشت ؟ 

سرنوشتی ؟! 

نمیدانم  

اما نه او مرا دید و نه من در چشمان بی انتهای او خود را ! 

گم شدگی را پایان کجاست ؟ 

جستن راهی فراسوی چشم سیاه چشمی رواست ؟ 

نارواست ؟! 

هیچ از این همه فلسفه بیهوده نمیدانم 

اما ترا که آبی لباست آسمانها را یادم آورد دوست دارم  

دوست دارم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد