درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

باز آیدا ...

لعنت به تو آیدا ! 

چرا ؟ 

میدانی  

بیست سال پس آن شکوفائی جوانی آمدی 

آمدی و دو سه جمله گفتی و رفتی ! 

رفتی و من شعری بیادت سرودم ! 

شعر که نه 

نوشته هایم را هرگز شعر نشمرده ام ! 

شعر جایگاه بلندی دارد ! 

شعرکی گفتم از تو و آغوش بی زانوانت 

و تو میدانی چه طنزی داشت شعرکم  

ابعاد هندسیمان را میگویم  

تو که خوب میدانی !

ـ کاش بودی و بغلت میکردم ! 

از چه لعنتت کردم ؟ 

آخر  

دخترک جان 

زیبایم قهر کرده 

سوسو بیخیالم شده 

لالا نگاهم نمیکنه 

روقو فحش میده 

میبینی تو با من چه کرده ای ؟ 

نکرده ای ؟ 

کرده ای ! 

پسرک بی لیلی از خواب که بلند شد 

بر خاک نوشت : 

زیبا 

سوسو 

لالا 

روقو  

و همچون منتظری افق را نگاهی کرد از سر حسرت ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد