ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ای بابا بازم استاد نیومد که !
به به
یعنی که بهتر
آخه
من که قرار بود عصری برم نمایشگاه کتاب
فرصت شده
الان میرم !
با کی ؟
ـ کجائی زیبا ؟
زیبا که تو خودشه امروز !!!
تنها !
یادم می آد مسعودم میخواست بره
نکنه نره ؟
نه بابا اون که بگه میرم
حتما میره !
بذار شمارشو بگیرم
الو ؟!
علیک !
مسعود کجائی تو ؟
قطع شد که !
الو !
کجائی ؟
مترو !
میری مصلا ؟!
مگه نمازم میخونی تو ؟
آهان نمایشگاه اونجاست
منم دارم میام
با کیام ؟
تنها !
تو چی ؟
مسعود تنهاتره !
بهش میگم وقتی رسید جائی نره
واییسته تا منم برسم !
سلام !
چطوری گلم ؟
با من نبود
با اون دختر خوشگله بود !
میکشم میبرمش پایینتر
ـ شبستان !!!
بیا دیگه انتر
کی تو رو نگاه میکنه آخه کرگدن !
غلط کردن ؟!
آرتیستی مثلا ؟!
بریم بابا
اینا که تلویزیون ما رو نگاه نمیکنن !
این مائیم
که
مجبوریم
مال اونا رو هم ببینیم !
درهم و برهم !
رو هم ؟
نه جونم !
این یکی رو باید تو بلوتوثاشون دید فقط !
البته
بعد شکایت و دادگاه
اعلام میشه جعلی بوده
ـ بیشک !
برگردیم نمایشگاه !!!
ماشالاه !
گفتم و گفت برا کدوم دختر گفتی اینو ؟
ور نزن برا دخترا نبود این
اینا که همه شون ای ول دارن دونه به دونه
قربونشون بشه مسعود دیوونه !
فرمود غلط کردن
من چرا قربونشون بشم
اونا قربونم بشن !
بگذریم !!!
گفتم
ماشالاه برا تعداد بازدیدکننده های اینجا بود
اووه
چقده کتابخون داریم مسعود
بزنم به تخته !
پر و پیمون
ـ قدم به قدم !
کجائی مسعود ؟
همین بغلم !
بیا بیرون از بغل اونا پسر !!!
همه اینجورین
سر به سر
خودت نگاه کن !
خیلی خب حالا
تو هم برو تو بحرشون
اما بپا
وقته رو نباید بدیم از دست
دوست ندارم دستمون خالی باشه برگشتنی
دست کم یه دست !
ها ؟
آها !
باشه تو هم !
بنده خدا
بین اون همه نعمت لطیف
ـ از کجا تا کجا !
حق داشت حواسش نره طرف کتاب !
ـ حدیث گشنه و کباب !
برو تو بحر غرفه ها
تو بحرشونم
نمیدونی چه جوریا !
اوف !
از دست این جونیفرا !
تمومش کن مسعود ترو به خدا !
دست من نیست که
پس دست کیه ؟
اینا !
خجالت بکش
دنبالم بیا !
خلاصه با هر زحمتی بود دستمون گرفت یکی دو تا !
کتابو میگم
بخدا !
با خودم گفتم
اگه اینا همه شون کتابخون بودن ها
تا حالا مریخ که هیچ
هفت آسمونم میشد مال ماها !
بپیچ !
پیچ تو پیچ !
راهرو تو راهرو
هووه چقدرم گرمه و سنگین هواش
گفتی کجاش ؟
اینم از اونجاش !
مسعود همچنان میگشت
باید بگم لای کتابا تا بد نشه حرفام
یا شعرام !
آخه شعر خوب
که
نمیره
سراغ دست مسعود و سروسینه بیمه شده سیمین کتاب خر !
پس برا چی حافظ گفته
دستم اندر ساق ساقی سیمین ساق بود ؟
البته
اگه اشتباه نگفته باشم حالا !
هان ؟
برا چی ؟
گفتی کی ؟
حافظ !
بابا اون شعر گفته
خب
اینم شعره !
ـ مثلا !!!
گرونی هم حدی داره !
چقده ناز میکنی شماره رو بده دیگه
ـ مسعود با بغل دستیش درگیر بود !
منم داشتم سر تخفیف با فروشنده میزدم چونه
ده
بیست !
یکی ده درصد
یکی بیست تا !
کی به کیه !
انگار مسعود یکی دیگه رو تور زده !
گفتم به یکی هم شماره منو بده نامرد
گفت میگن کارگر نمی خوایم
آقا لازم داریم !
منظورش خودش بود یا من ؟!؟
یکی من یکی خودش !
حقم داشت اون بیشتر شبیهشونه تا من
من اینریختی دنیا اومدم
اینریختی هم باید از دنیا برم
بروز نمیشم !!!
چقدر سنگین شد
خسته ام !
بشین تا خستگی بگیریم از تنمون
شایدم دلمون
یا
چشممون !
دست مسعودم خسته شده
حیوونی
از بس ازش کار کشیده
آقاست دیگه !!!
آقاست !
یه بطری آب خنک و دو سه تا بستنی یخی !
کلی کتاب و جیبای خالی
نمایشگاهه دیگه !
یکی اون جوری
یکی اینریختی !
یکی داشت به رفیقش میگفت چقدر کتاب حیف میشه اینجا !
کیه بخونه اینا رو
میخریم تا پز بدیم
پر کنیم قفسه هامونو !!!
کتابا رو پست کردیم و راحت شدیم !
مسعود بدو
بدو بریم طرف مترو
دیره !
اون باید میرفت تاتر شهر
اجرا ببینه
من باید میرفتم ترمینال غرب و برگردم به خونه !
مترو چه مترو !
پرتر از نمایشگاه !
آدما رو هم سوار
مردم !
مسعود گفت دوام بیار !!!
اینور فشار و اونور فشار
شب اول قبر شده !
مسعود سیر نشده انگار
آخه اینجام زده خودشو به دریا
مترو قاطی پاتی اینارم داره خب !
یکی گفت آقا دستتو اونجا نذار
پیرمرده سرخ شد و بزحمت کشید کنار !
مسعود گفت بیا کنار خودم
اونم گفت خجالت نکش
مسعود داشت تو گوشش شماره میخوند !
شایدم لالائی !!!
با هم پیاده که میشدن
گفتم مسعود
بدرود !
میگم هر چی امکاناته مال شهرهای بزرگه ها !
نه ؟
وای به حال ماها ...