درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

قشنگ ...

پای پیاده معبد ! 

تو یه فیلمی میگفت دخترک اینو به یکی چی بود اسمش خدا ؟ 

آها 

شعله هندی ! 

یه جورائی منم یاد جوانی کردم و شدم هندی ! 

تو که اجازه نمیدی معبد چشات بشن سجده گاه دلم 

چکنم ؟ 

با صدات خوش باشم ؟ 

یا با حضور بی حضورت ؟ 

دلت میخواست تنها باشم و تنها باشی نه ؟ 

شاید 

اما میدونی من دلم چی میخواست خانومی ؟ 

دلم میخواست تنها باشم و تنها باشی !!! 

بعدش چی ؟ 

یه پیاده رو خلوت و چهار تا پا که کنار هم راه میرن !!! 

بازم بگم ؟ 

باشه میگم  

نمیدونم اگه کنار کنارم مینشستی چی دلت میخواست 

اما من دلم میخواست وقتی بهت میگفتم زیباست اون چشات و تو سرخ میشدی 

ـ میگن همیشه اولش اینجوری شروع میشه ! 

اون موقع که گونه های قشنگت رنگ خون دل من میشدن 

دوست داشتم  

دستم  

نرم و آروم  

میرفت زیر اون چونه قشنگت و نوازشش میکرد 

بعدشم تو سرتو بالا میگرفتی و زل میزدی تو چشای من  ! 

قشنگن !!! 

چشاتو میگم  

قشنگ من ! 

زیبا !!! 

میگم گاهی عینک بزن نبینه کس دیگه ای  

چشای مستت را

آخه من خیلی حسودم  

دلبرم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد