درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

سیب ...

سینی پر از سیب 

و دستهای تو که بوی سیب میداد ! 

من خیالی داشتم در خواب 

دیداری  

و بوسیدم دستهای زیبائی را که برایم سیب آورده بود ! 

او گفت با من گنگ و گیج این فسون محو و تار  

کهکشانها همه از سیب است  

گنبد ها هم  

و سینه مرمرین دخترکان  !

ـ خورشید را به هنگام طلوع ندیده ای تو ؟! 

گفتی و رفتی  

نرفتی  

گم شدی در مه خیال من ! 

و من اینک کهکشان به کهکشان سیب میجویم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد