درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

نقاب ...

میگم خوش بحال اونائی که عاشق نمیشن 

دل نمیدن و دل نمیگیرن از کسی 

یا حتی ناکسی !  

خودشونن و خودشون 

یه خلوت بی حد و حدود 

یه عالم بی نفوذ 

نه رفتی 

نه آمدی 

نه اشکی 

نه آه و غم و گرفتن دلی ! 

نه رقصی با خیال و نه غرق تمنایی در تنهائی بی حضور 

سرشار از بی نیازی 

مهری اگر بخواهد دلشان خود مهیاست 

قلبی از نهایت دوستیها لبریز ! 

با همه و هیچ !!! 

کاش اینگونه بودم من نیز 

منی که دلم هر لحظه از پی کسی میرود و هرزه ایست  

تنها اما و بی کس ! 

نه نشانی از گفت و شنودی 

نه خلوتی با دستهائی گرم و مهربان 

هیچ چشم ستاره وشی به بی انتهائی خود دعوتم نکرد 

و نه اشکی غرقه خلوصش ! 

به هر دری زدم در بسته و من مبهوت  

حیران و گیج 

مست بی باده ! 

مدهوشی که عیشش از عشق نبود و نبود از سحر سخن فسونکاری شیرین کلام ! 

و من حسرت محض ! 

کاش این دل از سنگ بود 

یا از خاک کف دریاها ! 

کاش پرواز پرندگان را ندیده بودم 

به روزگاری که پرواز را گلوله پاسخست ! 

کاش ریا را یاد میگرفت جانم 

با دروغ 

با کلکهای هفت رنگ و پر نقاب ! 

کاش زبانی داشتم چربتر از سرسره و یخ  

تا میتوانستم سرازیر کنم کلمات را  

در دستها 

دلها  

و 

آه ! 

نمیگویم خوبم  

اما میگویم

آدمم 

همچون همه ! 

گاهی بدترین افکار عالم از منست  

گاهی لبریزم از پستی 

گاه هرزه ام و بد دهن ! 

نامردی چه ؟! 

یک آرزو داشتم و دارم 

مرگی میخواهم بی این تجربه  

آنگونه که بوده ام 

هستم 

آنگونه که باید باشم ! 

دوستی را حرمتی میدارد دلم از زمین تا آسمان 

اما 

بی کلک و صاف  

صداقت گوهریست بی همتا ! 

با آنکه میرماند همه را 

و دختران را بیشتر ! 

به این روزگاری که دروغ به قابهای طلائی هدیه از دستی به دلی و از دلی به دستی داده میشود !

و من ؟ 

قسم خورده ام با همه هوسی که به عشق دارم 

تنها باشم 

اگر 

و اگر 

میبایست از بهر تنها نبودن نقابی بازسازم و بر رخ نهم ... 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد