نمایشنامه : اودجاق ...
صحنه جاده ایست در یک بیابان خلوت .
پریچه روی سنگی نشسته است . دده از راه میرسد ، پریچه را میبیند ، با تعجب او را نگاه
میکند ، پریچه متوجه دده شده است .
دده : میتونم از این راه برم و برسم به ، چی بود اسمش ؟؟؟
پریچه : کسی جلوتونو گرفته ؟
دده : منظورم اینه که ، یعنی میخواستم مطمئن شم این راه به اونجا منتهی میشه یا ...
پریچه : به کجا منتهی میشه ؟
دده : نگفتم ؟
پریچه : شاید هم من نشنیدم
دده : نه انگار من نگفتم
پریچه : شاید
دده : در هر حال یه سوالی بود که فراموشش کردم انگار ، آهان یادم اومد شما میدونین این راه به اوخباتان اجاقی میرسه یا نه ؟
پریچه : آتشکده آکباتان منظورتونه نه ؟
دده : اوخ یعنی تیر و اوخباتان یعنی جائیکه تیر اونجا فرو میره ، اولش آک اگه باشه جائی میشه که سفیدی اونجا فرو میره ، یعنی جائیکه خورشید
غروب میکنه ، اونجا غروباش سفیده ؟
پریچه : میخواین برین اونجا ؟
دده : اگه بشه
پریچه : گمون نکنم بشه
دده : چرا ؟
پریچه : آخه راهو دارین اشتباهی میرین
دده : یعنی ...
پریچه : انگار ...
دده : اما از چند نفر که پرسیدم بهم گفتن این راهو که ادامه بدم میرسم اونجا
پریچه : ممکنه اشتباه کرده باشن
دده : همه شون ؟
پریچه : چیز عجیبیه ؟
دده : البته نه ...
پریچه : فکر نمیکنین بیجهت دارین وقت تلف میکنین ، نمیخواین این یکی رو امتحان کنین ؟
دده : مطمئنید از اونور باید برم ؟
پریچه : تو راه کسایی پیدا میشن که ازشون بپرسین
دده : اگه ندونن ؟
پریچه : حتم داشته باشین بالاخره یکی مثل من پیدا میشه کمکتون کنه
دده : باشه ،،، راستی نگفتین شما چرا اینجا وایستادین ؟
پریچه : باید میگفتم ؟
دده : اگه دلتون میخواست 1
پریچه : که نمیخواست ..............................
دده : ...
پریچه : تا جواب نگرفتین میمونین ؟؟؟ خب من اینجام تا غریبه ها رو راهنمائی کنم
دده : غریبه ها رو ؟
پریچه : کسائی مثل شما .........................................
دده : قیافه م نشون میده غریبه م ؟
پریچه : اگه نبودین راست و غلط راهو میپرسیدین ؟؟؟؟؟؟؟؟
دده : به امید دیدار
پریچه : بدرود .............................................................
دده : میشه ...
پریچه : برگشتین ؟
دده : میشه بپرسم وقتی من راه افتادم چرا اون خنده اومد رو لباتون ؟
پریچه : کدوم خنده ؟
دده : همونی که وقتی اومد رو لباتون آزارم داد ، هر چند شما خواستین مخفیش کنین
پریچه : خنده من آزارتون داد ؟
دده : ...
پریچه : فکر نمیکنین مشکل از خودتونه
دده : شما نخندیدین !
پریچه : ...
دده : یه چیزی تو خنده شما بود که نمیشد براحتی از کنارش رد شد
پریچه : چی باید بگم ؟
دده : هر چی که بود
پریچه : شاید هیچی نبوده
دده : اما شما خندیدین ، چرا اون خنده اومد رو لباتون ؟
پریچه : میشه بپرسم مشکل اصلیتون چیه ؟
دده : گفتم که ، لبخند مرموز شما ...
پریچه : وقتی رسیدین اینجا سوالی کردین منم جوابتونو دادم ، تو این وسط ما که خواستیم کمکی بکنیم گرفتار شدیم ؟
دده : شما ؟!
پریچه : من جوابتونو دادم ...........................
دده : اما انگار تو جواب چیزی بود که تا خواستم بهش عمل کنم خنده مرموزی اومد رو لبای شما ، حالا بگین چی شد به ریشم خندیدین ؟
پریچه : شما انگار دلتون از یه جای دیگه ای پره نه ؟ از راه خسته شدین ؟
دده : یعنی میخواین بگین خنده ای نیومد رو لبای شما ؟
پریچه : انگار براتون مهم بوده
دده : چرا دارین از پاسخ طفره میرین ؟
پریچه : موضوع این نیست
دده : پس چیه ؟
پریچه : دوست دارین بگم ؟
دده : گوش میدم 2
پریچه : ممکنه تو تفسیرتون از لبخند من اشتباه کرده باشین
دده : ...
پریچه : لبخند چیز خوبی نمیتونه باشه ؟
دده : شما میخواین بگین ............................................................................
پریچه : گاهی خستگی این بیابون تا حد جنون دیوونه میکنه آدمو ، یه دوست ، یه همدم ، یه لبخند میتونه همه خستگیا رو از تن بیرون کنه
دده : من فکر میکردم ...
پریچه : نمی خواین نظرتونو عوض کنین ؟
دده : این دوستی باید یه جورائی ثابت بشه ...
پریچه : بهتون حق میدم ، یه بیابون درندشت و یه جان تنها ، بایدم به همه شک کنین
دده : شمام که یهوئی جلوم سبز شدین
پریچه : یهوئی ؟ ! نه ، من خیلی وقته اینجام ، گفتم که کارم راهنمائی آدمائیه که از اینجا رد میشن ...
دده : و با همه شون دوست میشین ؟
پریچه : نه با همه شون ....................................
پریچه عاشقانه میرقصد .
پریچه : تو دلم از شما یه حس خوبی دارم که این سرگردونی و حیرتتون بیشترش میکنه ...
دده : من غریبو غریبتر میکنه این یهوئی اومدنتون تو سرنوشتم ...
پریچه : غربت تو سرزمین عشق آشنائیه ، نیست ؟؟؟
دده : سرزمین عشق ؟
پریچه : آدم میتونه برا اطرافش اسمای خوب انتخاب کنه
دده : ...
پریچه : منم با خودت میبری ؟
دده : دیگه نمیخوای راهنمای غریبه ها بشی ؟
پریچه : خسته ام ................
دده : حالا کجا باید ببرمت ؟
پریچه : مگه راهی آتشگاه نیستی ؟
دده : از کجا فهمیدی ؟
پریچه : مگه خودت راهشو از من نپرسیدی ؟
دده : آهان ،،، تو هم میخواهی راهی اونجا بشی ؟
پریچه : اگه اجازه بدی
دده : و دلیلش ؟
پریچه : بودن با ...
دده : ساکت شدی ؟
پریچه : ...
دده : بودن با من ؟
پریچه : میتونیم سفر خوبی با هم داشته باشیم
دده : راه و سفر همیشه با سختی همراهه
پریچه : آره اما همسفر که دلخواه باشه این سختی به چشم نمیاد
دده : مطمئنی از نیمه راه برنمیگردی ؟ 3
پریچه : همیشه منتظر همچین لحظه ای بودم که تن بدم بدست راه ، تنم از بودن اینجا خسته بود ، گاهی آدم باید آغوششو باز کنه و خودشو بده بدست
باد ، باد میتونه نوازشگر خوبی باشه
دده : از توفانی شدن باد نمیترسی ؟
پریچه : ترس قبل از شروع هر کاری فلج کننده است ، نیست ؟ من دوست ندارم عمری زمینگیر باشم
دده : آدم با جراتی بنظر میرسی
پریچه : میتونی رو من حساب کنی دوست من
دده : میگن دوستا رو تو سفر میشه شناخت
پریچه : بریم ؟
دده : بریم .............................................................................
پریچه : من منتظرم
دده : تو راهو بلدی ، من از پشت سرت میام
پریچه : به صداقت من شک داری ؟
دده : چرا این فکرو کردی ؟
پریچه : از سنگینی قدمهات
دده : کسی که راهو بلد نیست باید منتظر راه افتادن کسی باشه که راهو بلده یا نه ؟
پریچه : بریم .......................
راه می افتند . مدتی راه میروند .
دده : خسته شدی ؟
پریچه : تو نشدی ؟
دده : بشینیم ..................................................................
پریچه : بیا نزدیکتر
دده : خیلی راه اومدیم ، چقدری مونده ؟
پریچه : با تو کم
دده : گشنه ت نیست ؟
پریچه : اینورا چیزی پیدا میشه ؟
دده : تو بلد راهی
پریچه : میدونم که پیدا نمیشه
دده : انگار زیادم با اینجاها آشنا نیستی ها
پریچه : وای اینو از کجا آوردی
دده : بخورش
پریچه : نمیخوای بشینی کنارم
دده : ...
پریچه : خیلی غریبی میکنی
دده : گفتم که غریبم و ...
پریچه : وای از دست تو ،،، منظورم ......................
دده : سکوت که میکنی نمیدونم چکار باید بکنم
پریچه : مگه وقتی حرف میزنم متوجه حرفام میشی ؟ چرا بهم نزدیکتر نمیشی ؟ فاصله مون زیاده ، نمیخوای بشکنیش ؟
دده : من که نزدیکتم 4
پریچه : وای خدا ، منظورم روحمونه ،،، دوست دارم از خودت برام بگی
دده : فکر نکنم زیاد خوشت بیاد
پریچه : تو بگو حالا
دده : میگم ، از راه دوری اومدم ، خیلی دور ، از پس کوههای بلند آلپ آروس ، از سرزمین دشتهای سرسبز و رودهای پرآب همیشه جاری ، بر بالای
کوه بلندمان یه حفره ی بزرگی دهن باز کرده و با آبی که پس میده زندگی را لحظه به لحظه به دشتمون سرازیر میکنه ، اسمش تخت سلیمانه ،
آتشکده ای داریم با آتشی که هرگز خاموش نشده ، این آتش هدیه پیامبرمان زرتشت نبیست که خاک آذربایجان را با هر قدمش زرستان میکرد ،
باید راهی میشدم با فرمانی که رازیست سر به مهر و باز نکردنی ، راهی شدم ، تنها ، آمدم و آمدم تا همونجائی که تو نشسته بودی
پریچه : از رازت نمیگی ؟
دده : شنیدنی نیست
پریچه : اما من دوست دارم بشنوم ؟
دده : یه کار بزرگ ، نمیتونم ازش حرف بزنم
پریچه : دست کم وصفش کن
دده : شعله آتش وصف کردنی نیست ...........................................................................................................
پریچه : ساکت نمون ، بازم بگو ، خوب حرف میزنی ، راستی هنوز اسمتو نمیدونم
دده : دده ،،، خب حالا نوبتی هم اگه باشه نوبت توئه نه ؟
پریچه : منم از راه دوری میام
دده : اول اسمت
پریچه : پریچه ...
دده : پریچه ،،،،،،،، قشنگه ...
پریچه : اوهوم قشنگه ، ، ، پریچه ، اسمم اینه ، از اونور کوههای سربفلک کشیده ای میام که همیشه سال پر از برفند و سفید ، دنبال همدمی بودم ، یه
همراز و یه همراه ، همراهی که قصد کارهای بزرگ داره و همیشه تو راهه ، میخواستم همراهش باشم تا وقتی اون از راه خسته شد این خستگی
رو از تنش بیرون بکشم ، من همیشه تو رویاهام عاشق کسائی بودم که کارای بزرگی میکنن
دده : خوشحالم همسفرت شدم
پریچه : با بودن تو اینجا برام بیابون همیشگی نیست ، انگار مثل گلستان شده ، آدم دلش میخواد بین گلا بدوه و با پروانه ها بازی کنه ، از این گل تا اون
گل ، وای که چقدر هوس کردم کسی بیفته دنبالم ........
دده : ...
پریچه : بیفته دنبالم و وسط چمنا برسه بهم و ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، برسه بهم و منو بگیره و بندازه رو چمنا ........
دده : اینجا بیابونه ، کو چمن و گلستان ؟
پریچه : چشاتو که ببندی رویا خوش میاد سراغت ...
دده : باید چشامو ببندم ؟
پریچه : دوست دارم اونی که دنبالم میکنه منو بگیره و بندازه رو چمنا و ،،، و با آب چشمه بیفته به جونم و خیسم کنه ...
دده : سردت نمیشه ؟؟؟
پریچه : بهتر
دده : من عاشق گرمام
پریچه : وقتی خیس بشم و آب بپاشی روم تنم داغ میشه ، داغ داغ ، تنور میشم و گر میگیرم . ( میرقصد )
دده : جانم گر گرفته
پریچه : رها کن بهانه جان را 5
دده : تنلرزه های اینکم را چه کنم ؟
پریچه : این یکی با من
دده : آتشم میزند این درد
پریچه : بسپر به دست این توفان
دده : خاکسترم را ؟
پریچه : از چه میهراسی و میگریزی از من ؟
دده : کجا میبری تو جانم را ؟
پریچه : نهایت بودنها
دده : تا چه شود ؟
پریچه : رهائی از آن بار گران نهفته در وجودت
دده : بار گران نهفته در وجودم ؟!
پریچه : رهایش کن ...
دده : نخواهم ؟
پریچه : میخواهی ، مگر نه اینکه خسته ای ؟
دده : مطمئنی ؟
پریچه : آری ، پیشتر آی ،،، با من از نهانگاه آتش چیزی نخواهی گفت ؟
دده : کدامین آتش ؟
پریچه : آنکه نگاهبان آنی ، کار بزرگ ......................................................
دده : من از آتش چیزی با تو نگفته ام
پریچه : آتشکده آکباتان دیریست منتظر اوییست تا آتشی بیاوردش از برای شعله ور شدن
دده : تو اینها از کجا میدانی ؟
پریچه : من نیز آتش میجویم ...
دده : در طلب آتش اودجاقهائی ؟
پریچه : در طلب هر آنچه تو تقدیم لیاقت این بانو کنی
دده : لیاقت بانو ؟
پریچه : ...
دده : اینک این آتش .............................................................
پریچه : وای بر تو چه میکنی با من ، سوختم من ...
دده : مگر نگفتی خواهان آنی ؟
پریچه : میسوزاندم ...
دده : پذیرائی آتش را لیاقت نداری ؟
پریچه : دور شو ، سوختم .................................................................................
دده : نخواستی ، تو نخواستی ...
پریچه : این همونی نبود که تو باید میدادی
دده : از کجا مطمئنی ؟
پریچه : اگه بود قبل از من خود تو باید میسوختی و خاکستر میشدی
دده : لیاقتشو دارم ... 6
پریچه : منم داشتم و دارم
دده : نداشتی ...
پریچه : اگه نداشتم از تو خوشم میومد ؟ تو عاشق آتشی ، خب منم عاشق تو شدم
دده : باور کنم ؟
پریچه : چرا که نه ؟
دده : شاید این بتنهائی کافی نبوده و نیست
پریچه : دیگه چی باید داشته باشم که ندارم هان ؟
دده : چرا فکر کردی من هالوام ؟
پریچه : من همچین فکری نکرده ام
دده : چرا ، کردی ،،، تو چرا به ذهنت نرسید من قبلا هم از این راه رفت و آمد کرده م و میدونم اینجا هیچوقت کسی نبوده که راهنمای این و اون بشه ،
قبل از انجام هر کاری لازمه تمامی جوانبش درنظرگرفته بشه ، تو اینجوری فکر نمیکنی کلک خانوم ؟
پریچه : من نمیفهمم تو یهو چه ت شد ...
دده : اون اول کار که تو مسیرم دیدمت شک برم داشت ، تا حالا نشده بود تو این بیابان کسی جلوم سبز بشه ، با خودم گفتم قبل از مطمئن شدن نباید
حدسم رو یقین بدونم ، امتحانت کردم ، خب ، حالا وقتشه روراست باشی و بگی اینجا چه خبره و تو کی هستی و چرا اومدی سراغ من ؟
پریچه : میخوای بگی این تو نبودی که اومدی طرف من و ازم سوالی پرسیدی ؟
دده : و خوشحالم که تو نفهمیدی این کارو کردم تا نشون ندم بهت شک کردم
پریچه : پس تو از اولش حس کرده بودی خبریه نه ؟
دده : یه جورائی آره خب ، حالا بگو کی هستی و چی میخوای ؟
پریچه : من رو حرف خودم هستم ، من عاشق توام ...
دده : که تو عاشق منی ؟
پریچه : و اومدم تا به وصال دلم برسم
دده : وصال دل تو آتش آتشکده ما بود ؟
پریچه : ...
دده : خودتی ، بگو دنبال چی اومدی ؟
پریچه : ولم کن ، حیف من که عاشق تو ...
دده : نخوای لب وا کنی وادارت میکنم که ...
پریچه : که چی ؟ فکر کردی زنم و نمیتونم جوابتو بدم ؟
دده : نه انگار زیادی هم جنست ضعیف نیست ، خوشم اومد
پریچه : خوشت بیاد یا نه برای من فرقی نمیکنه ، حالام تا اون روی سگ من بالا نیومده رد شو برو که زیادی دهن به دهنت گذاشتم ، حالم از کسائی که
از عشق هیچی حالیشون نیست به هم میخوره
دده : جدی ؟!
پریچه : برو گمشو گفتم
دده : نخوام برم ؟؟؟
پریچه : من میرم ........................................................
دده : ...
پریچه : این یعنی که جلومو گرفتی ؟
دده : ...
پریچه : و دلیلش ؟ 7
دده : باید بگی چرا میخواستی گولم بزنی ؟
پریچه : خواب دیدی خیر ...
دده : بنال چرا میخواستی گولم بزنی ؟؟؟
پریچه: اگه دستت بهم بخوره ...
دده : چه گهی میخوری اونوقت ؟
پریچه : کثافت گه خودتی ...
دده : فحش نده زنیکه ( با سیلی میزند تو گوش پریچه ) .....................................................
پریچه : بی لیاقت ...
دده : خودت مجبورم کردی
پریچه : اگه مرد بودی تو یه برهوت رو یه زن تنها دست بلند نمیکردی
دده : منتظر شنیدن حرفاتم ، تمومش کن ، البته بدون فحش
پریچه : یه زن تنها غیر از فحش و داد و بیداد چی داره که وقتی گیر افتاد ازش کمک بگیره ؟
دده : اگه چیزی نداره که کمکش کنه پس چرا تو یه برهوت میره سراغ یکی و ازش اصلیترین داشته شو میخواد
پریچه : من حرفی برای گفتن ندارم ؟
دده : باید داشته باشی ...
پریچه : ...
دده : مجبورم میکنی خشن بشم
پریچه : اگه تونستی به من دست بزنی بزن ؟
دده : دست نمیزنم ، آتیشت میزنم ، یا میگی کی هستی و چی میخوای یا میری به جهنم ، درواقع این چیز مشکوک باید از سر راهم بره کنار ...
پریچه : این قانونیه که تو بهش اعتقاد داری ؟
دده : اوهوم
پریچه : حالا اگه چیز مشکوکی دوروبر من بود میتونم طبق قانون شما از سر راهم برش دارم
دده : اگه تونستی حتما
پریچه : حتی اگه اون چیز تو باشی ؟
دده : داری منو میترسونی کوچولو ...
پریچه : هنوز بهم باوری نداری ؟
دده : باید داشته باشم ؟
پریچه : به نفعته ...
دده : تا ده میشمرم نخوای لب وا کنی ...
پریچه : امیدوارم وقتی رسیدی به آخرین شماره بتونی همینجوری بخندی
دده : یک ...
پریچه : به خودت رحم کن و جای آتش آتشکده را نشانم بده
دده : پس دنبال اونی
پریچه : آتشکده ما باید فعال بشه
دده : این آتشکده شما کجا هست ؟
پریچه : آنسوی رود سند
دده : باید حدس میزدم
پریچه : راستی برام یه سوال پیش اومده ، برای چی در مورد خودت بهم دروغ نگفتی ؟ 8
دده : وقتی دیدمت فهمیدم یه جورائی منو میشناسی ، باید اعتمادتو جلب میکردم که شک نکنی ازت یه چیزائی فهمیدم ، راستشو نمیگفتم بهم اعتماد
نمیکردی و اصل خواسته ت رو بزبون نمی آوردی ، اعتماد میکردی ؟
پریچه : آدم زرنگی هستی
دده : آخر کار چرا تو نخواستی دروغ دیگه ای رو پیش بکشی ؟
پریچه : میدونستم باور نمیکنی ،،، اونوقت باهام بیشتر لج میکردی ،،،،،،،،،، حالا دوست دارم باهام راه بیای .......................
دده : میدونی که شدنی نیست
پریچه : البته میدونم با زور نمیشه تو رو راضی کرد ، میتونیم معامله بکنیم
دده : ...
پریچه : هرچقدر بخوای بهت طلا میدیم
دده : ذره ذره کوههای اطراف تخت سلیمان از طلاست ، دیگه چی ؟
پریچه : خب ، هر چیز دیگه ای که دوست داشته باشی ، بگو ؟
دده : باید فکر کنم
پریچه : من وقت زیادی ندارم ، باید کار اصلیمو انجام بدم
دده : اون چیه ؟
پریچه : باید آتیشو بگیرم و ببرم به معبد خودمون
دده : و اگه ندم ؟
پریچه : تو کشته میشی ، این اطراف پره از دوستای نامرئی من ، گفتم که من دارم کار اصلیمو انجام میدم
دده : پس منم باید کار اصلیمو انجام بدم
پریچه : و اون چیه ؟
دده : حفظ جونم و البته حفظ آتیشی که نگهبانشم
پریچه : خب پس باید عاقل باشی و باهام راه بیای
دده : من جونمو دوست دارم
پریچه : این خوبه .......................
دده : اگه قراره آتش به کس دیگه ای تحویل داده بشه من باید از اینکه آتش تو کار بدی بکار نمیره مطمئن شم
پریچه : من هر تضمینی رو بخوای بهت میدم
دده : تو یه بار نتونستی ادامه بدی
پریچه : چی رو ؟
دده : وقتی امتحانت کردم دررفتی
پریچه : به هم مربوطن ؟
دده : اگه کسی بخاطر نجات خودش آتشو پس بزنه این امکان هست که از آن برای نجات خودش استفاده بدی هم بکنه
پریچه : پس اینه !!!
دده : ...
پریچه : من حاضرم هر چیزی رو بخوای انجام بدم ، حتی اگه به قیمت جونم تموم بشه
دده : باید رقص آتیش رو دوباره انجام بدیم ، البته اگه لازم بود صدبار هم که شده باید امتحانش کنیم
پریچه : قبول ......................
دده : شروع میکنیم ............................
دده و پریچه رقص آتش را به دفعات انجام میدهند ، پریچه هربار در اوج پس
میکشد ، پس ازتکرار چندباره درست زمانی که او تقریبا دارد به دده نزدیک 9
میشود دده رقص را نیمه تمام رها میکند و پس میکشد و افق را نگاه میکند ،
پریچه حیرتزده از پس کشیدن دده بطرف افق میرود و همراه با دده آنطرف
را تماشا میکند .
پریچه : اونجا چه خبره ؟ دود ؟!
دده : خب تموم شد
پریچه : چی ؟
دده : از آشنائیتون خوشحال شدم خانم ، من دیگه باید برم ، کارم تموم شد
پریچه : اما ...
دده : گفتم که دارم کار اصلیمو انجام میدم
پریچه : تو میخواستی منو معطل کنی ؟
دده : باهوشی و ،،،،،،،، و زیبا ...
پریچه : یادت رفت ،،،،،، من خشن هم هستم ، چرا این کارو باهام کردی ؟
دده : آتش اصلی الان تو اجاق اوخ باتان روشن شده ..........
پریچه : کلک خوبی زدی
دده : ناقابل ...
پریچه : خب ،،،،،،، اما این آخر قصه نیست ،،، من جونتو میگیرم تا بی انتقام از هم جدا نشیم ( دستانش رو به هم میزند ، چند نفر با صورتهای بسته وارد
میشوند و دده را دوره میکنند ) .
دده : با این حساب من باید رقص تازه ای رو آغاز کنم
پریچه : قول میدم تا آخرش تماشا کنم ، تا اون لحظه ای که از پا می افتی ...
دده : ولی قبل از اون جان تو رو میگیرم ( دده با خنجری که بیرون می آورد به پریچه حمله میکند و او را زخمی می کند ، مردها با دده درگیر میشوند ،
دده رقصی حماسی را آغاز کرده است ) .
پریچه : مرتیکه ... ( با قمه ای دده را زخمی میکند ) .
دده بر زمین می افتد . پریچه در حالیکه به خود میپیچد تن دده را جستجو میکند . دده خنجر را از شکمش بیرون
میکشد و در سینه پریچه فرو میکند .
پایان .
علی قبچاق
24 . 08 . 89
سولدوز . آذربایجان . ایران .
10