ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
" اگر بایست آنچنانکه هم اکنون _ شهریار ما باشی ،
شهریار زندگان باش نه مردگان . "
راستی اودیپ شهریار مردگانست یا زندگان ؟
سرگردانی انسان آنزمانیست که بیداری سراغ او بیاید _ بیداری یعنی باز شدن دیدگان _ و این سرگردانی حاصلیست از فهمیدن آنچه دیگران را توان فهم آن نیست ، و با این فهمیدن است که گریه سراغ آنکه میفهمد خواهد آمد :
" من ، دل بیدار و گریان
و در راههای بی سرانجام اندیشه سرگردانم . "
دل بیداری همان فهمیدن است و نتیجه آن گریه ، گریه بر سرگردانی آدمی در این بی سرانجامگی .
" ... این است کلام خدا : بجوئید تا بیابید .
آن را که باز نجویند ، نیابند . "
پس برای یافتن باید جست ، برای فهم باید چشم باز کرد و جست تا دیدار روشنائی صورت بگیرد .
" پس پاسخ و فرمان آشکار خداوند ما فویبوس
آن است که چیزی پلید
در زمین ما زاده و پرورده شده است ، زمین ما را آلوده است .
باید آن را برانیم تا ما را تباه نکند . "
و این " چیز پلید " باید شناخته شود که چیست و از کجا می آید و مهمتر آنکه باید فهمیده شود : راه از بین بردن آن چه میتواند باشد !
اودیپ رازگشاست ، آگاه است و میبیند ! اگر فهمیدن را با دیدن یکی بدانیم باید پرسید آیا براستی اودیپ میبیند ؟ معما درست همینجاست : اودیپ میبیند و میفهمد و با این فهمیدن و دیدن بر شری که تکیه بر دروازه شهر داده پیروز میشود .
اما این تمامی ماجرا نیست .
او با فهم خود جواب چیستان را فهمید و دید و در برابر همگان جواب را گفت ، اما نباید میگفت ! یا اگر میباید که این جواب گفته شود نباید به آن صورتی میبود که اودیپ خواست . او در برابر همگان رازگشائی کرد و این نه آنیست که زئوس را خوش بیاید ! بار دیگر در جائی دیگر این مساله تکرار میشود :
" : اگر میخواهی در برابر همگان بگویم وگرنه بگذار به خلوت رویم .
: بگو ، در برابر همگان بگو ... "
اودیپ برای نجات مردمان و فهمیدن درمان درد آنها خلوت را تاب نمی آورد و آشکارا آشکار میکند همه چیز را ، و این درست همان جائیست که زئوس یقه او را خواهد گرفت :
" : این روز امروز ترا به جهان می آورد و هم از جهان می برد .
: ای مرد آیا هنوز هم باید سخنانت را در پرده معما بپوشی ؟
: مگر نه آن است که تو در گشودن معما بنامی ؟
: تو مرا به سبب موهبتی که بزرگی من در آن است مینکوهی ؟
: شوربختی عظیم و هلاک تو در آن است . "
شوربختی اودیپ در گشودن راز نیست که اگر بود او پادشاه نمیشد ، شوربختی او در گشودن راز است در برابر چشم دیگران ، کاری که زئوس خواهان آن نیست !
اودیپ بخاطر این کار خود باید مکافات شود و میشود : او پس از آگاهی از عمل زشت خود چشمانش را درمی آورد تا دیگر نبیند و نفهمد . اما سعادت و شقاوت او از نظر زئوس در این نیست ، اینکه اودیپ بفهمد و ببیند و یا نفهمد و نبیند از نظر زئوس مهم نیست ، مهم اینست که او مردم را نفهماند و در برابر دیدگان آنها کاری نکند که همگان بدانند و ببینند فهمیدن و دیدن زیاد هم معماگونه نیست !
اودیپ بر امور آگاهست اما بر خواسته زئوس ناآگاه ، این ناآگاهی کار دست او میدهد ، او کور میشود ، و آنگاه که بینائی خود از دست داد اودیپ کور بر خواسته زئوس آگاه میشود :
" ... اما بس است . همه حرفها را هم اکنون نباید بر زبان راند . "
از نظر زئوس این بلوغ بینائی اودیپ میباشد .
چرا اودیپی که از کرئون خواست تا در برابر همگان سخن بگوید اینک چنین سخنی بر زبان می آورد ؟
" بزودی ترا
به جایگاه مرگ خود _
که هیچکس دیگر نباید آن را بداند _ می برم ... "
چرا او دیگر خواهان آن نیست که دیگران هم بر همه چیز بینا شوند و همه چیز را بفهمند و بدانند ؟
" ... آن سرزمین پنهان از نظر را نباید به هیچ انسانی بنمائی
چه آن مکان از این پس تا ابد
برای تو سرچشمه نیرویی است بزرگتر
از سپرها و نیزه های هزاران سپاهی و هم پشت .
تو تنها با من به مکان مقرر می آئی و آنگاه
راز مقدسی را که نام آن بر هیچ زبانی نمی آید
می بینی و میدانی . از تمام این مردم
هیچ مرد دیگری نیست که بتوانم به او بگویم
حتی به فرزندانم که نیک دوستشان دارم
توئی که باید همیشه آن را نگهداری ، تنها تو
و آنگاه که زندگی به خاموشی می گراید
آن را فقط به یکی ، به جانشین برگزیده خود بگو
و او نیز همچنین به دیگری و دیگری .
در برابر هجوم فرزندان تخمه اژدها
این ضمان ایمنی شهر توست ...
اکنون زمان رفتن است
و دست خدا راه مرا می نماید . "
این اوج بینائی و نهایت دانائی اودیپ است : او بر خواسته زئوس آگاهی یافته است .
" ... فرزندان اکنون زمانی است
که دلیر و خوب باشید و از اینجا بروید . رازهای
نادیدنی را مجوئید . سخنانی هست که نباید بشنوید .
شتابان بروید . تنها تسئوس مجاز است که بماند و
از این پس را بنگرد ...
هیچکس نمی داند که اودیپوس چگونه از جهان
رفت مگر تسئوس . "
اودیپ از بینائی خود به بینائی جمع میخواهد برسد و چون زئوس خواهان بیداری تمامی مردمان نیست چشمانش را از دست میدهد و با تجربه ای که به چنگ می آورد بینائی را فقط برای خود و برای آنکسیکه زئوس پشتیبان اوست میخواهد و اینجاست که دوباره بینا میشود ! سعادت زمانی به او روی میکند که مخفی کاری را می آموزد و با این آموخته سرچشمه بهروزی میشود :
" ... سرچشمه بهروزی سرزمین ... "
سعادتی که او را حتی از پادشاه بودن نیز فراتر میبرد و مقدس میکند :
" ... که من مردی مقدسم و بنا به مشیتی مینوی
حضور من در اینجا برای مردم مایه رحمت است . "
کار به جائی میرسد که وجود او نه تنها برای خود بلکه برای دیگران نیز مایه سعادت میشود :
" : میگویند که بزرگی تبای به تو وابسته است
: که میتواند از من ناچیز آنهم به هنگام مرگ چنین مردی بسازد ... "
چرا این اتفاق روی میدهد ؟
" ... : خدایان ترا فروافکندند و اکنون برمیکشند . "
خدایان اینگونه میخواهند ، اودیپ باید دوباره مهم شود ، بینا شود و بفهمد و بفهماند ، اما آنگونه که زئوس دوست دارد و میخواهد :
" ای مقدسان مهیب که تختگاه شما
نخستین قرارگاه من بود در این سرزمین
بر من ببخشائید و بر آپولون ببخشائید
زیرا او توام با سرنوشت شومی که نصیب من ساخت
پیمان کرد که در روزگار آینده در قرارگاه شما مقدسان بیاسایم ... "
در " قرارگاه " که ؟
" ... بخشایندگان همه بین ... "
و این دیدن همان فهمیدن است ! تمامی ماجرا در آگاهیست .
البته این یک طرف ماجراست :
میتوان گفت اودیپ آنزمان هم که چشم داشت خود نمیدید بلکه آنچه را میدید که خدایان میخواستند :
" ... به راه خود آگاه نبودم . آنها میدانستند
آنها که این دام در راهم گستردند ، آنها میدانستند ... "
پس ماجرا چیست ؟ اگر خدایان خواهان تمامی این کارهایند پس دیدن و ندیدن ، فهمیدن و نفهمیدن به چه کاری خواهد آمد ؟ سوفوکل سربسته رازی را مطرح میکند که جهان خدایان بر اساس آن بنانهاده شده است ، رازی که فقط محرمین حرم باید از آن آگاه باشند و نه دیگری : اگر روزی کسی محرم حرم خداگونه ای شد بر اوست که رازدار باشد و سر خدای خود با دیگری باز نگوید ، که اگر بگوید فرجامی تلخ خواهد داشت :
" ... جویای رازهای مقدسی هستند
که خوانندگان الحان دلنواز
راز آن را در سکوتی طلائی
پنهان میدارند ... "
و آنکه همچون اودیپ بخواهد دیگران را در این بینائی سهیم کند به شقاوت خواهد رسید ، و اگر همان شوم بخت از نادانی به دانائی دلخواه خدایان برسد سعادت از پس شقاوت به او لبخند خواهد زد :
" شادمانی ، حتی از درون حوادث رنجبار فراچنگ خواهد آمد . "
راستی سعادت و شقاوت انسان از نظر خدایان در چیست ؟ کجاست ؟ چگونه است ؟
" پس بدانید که انسان فانی باید همیشه فرجام را
بنگرد و هیچکس را نمیتوان سعادتمند دانست مگر
آنگاه که قرین سعادت در گور بیارمد . "
سعادت آنها پس از مرگشان خواهد بود : مرگی همانند مرگ اودیپ که پنهانی صورت میگیرد و دیگران را بر چگونگی آن آگاهی نیست و نخواهد بود ، چرا که فقط خدایان کیفیت آنرا میدانند :
" ... خدائی وی را می نامید ... " .
و این نامیدن نام هدیه ایست برای آن کسی که به بینائی خاص خدایان برسد .
راستی مگر نه آنکه هدیه بهروزی سرزمین قبلی با اودیپوس _ آن هنگام که ابوالهول بدست او نابود شد _ عروسی با مادر بود ؟ آیا باز هدیه ای دیگر در راه است ؟
" ... بسی پربهاتر از نفس زیبائی ! "
" ... پیام خدا ... "
" ... جسد سرد من در خواب پنهان خویش
خون گرم می نوشد ... "
و آنکه میداند بازی خدایان و زئوس به کجاها میکشد چه لرزه ای دارد از این هدیه :
" از این پس جز ظلمت چیزی نمی بینند " .