درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

دیگر هیچ ...

به هر روز سازی زد و رقصیدم 

به هر سازش 

چه رقاصه ای بودم و خبرم نبود از آن ! 

هر روز امتحانی تازه داشتیم 

و من بی انکه بخواهم موشی بودم بدست آزمایشگری که کیمیا میجست 

هرگز نمره ام را نپرسیدم 

مشروط شدنم را نفهمیدم 

آخر من زندگی میکردم ! 

چه کارم بود او کدامین انسان خیالی خود را میجوید ؟ 

من خودم بودم ! 

با همه بدیهایم 

و اگر باشد خوب بودنی در من ! 

تمامی کرده هایش را دیدم و چیزی نگفتم 

نخواستم چیزی بگویم 

شاید او هم زندگی میکرد  

و اینگونه زیستن زندگی او بود شاید ! 

هر روز فکری تازه با او بود و امتحانی تازه از من !

روزی گوشیم زنگ خورد 

جنوب شهر !

یعنی که من از آنجایم ! 

خندیدم 

متراژ ناقص انسانها چه کوتاهست   

وای از این امتحانهای بیهوده با روح خسته من 

جواب ندادم !

چند روزیست میخواهد بگوید از شمال می آید ! 

میدانم دیگر امتحانی در کار نیست این مردوده همیشگی را  

او خود را مینمایاند که آری من اینم ! 

چه فرقی داشت از کجا باشد آخر ؟

با خود گفتم 

کاش میدانست او همه آنچه هست که من میجسته ام به این عمر طولانی 

او هرگز نفهمید عشق یعنی چشمان دختری معصوم و دیگر هیچ ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد