ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بر کناره های راه خاکی آن بلندکوه سنگین رخ
ـ راه باریکی که از میان گندمزارهای زردرنگ رقصنده در باد میگذرد
بر کناره های راه خاکی
تا سر کوه سولطان
ـ سولطان یاغیب پیرست و دیرین !
تا سر کوه
گلهای رنگی زیبا بوسه ها میدادند به خورشید غروبی
و من میرفتم و میدیدم و شاد بودم از این عشق
عشقی که خالص بود و خالص
از دور
از دوردستهای دور
از دوردستهای دور آواز چوپانی می آمد گم شده در میان پارسها و زنگوله ها
و من میشمردم ذرات خاک رقصان در هوا را
آن دورها انگار مه گرفته بود آسمان
باز رفتم و رفتم
دره
دره ای تنگتر از یک دل دلتنگ سایه گرفته بوم نقاش خوش دستی گشته بود
و من چه لذتها میبردم و میرفتم
آن انتها
بر بالای کوه
بر بالای کوه سولطان چشمه ای جاریست
خنکتر چشمه عالم !
و من مینوشیم و دعایی میکردم
اما
اما
آن لحظه که یاد یارم آمد سراغم
وای بر من
چه دلتنگ بودم ...