درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

سولطان یاغیب ...

بر کناره های راه خاکی آن بلندکوه سنگین رخ 

ـ راه باریکی که از میان گندمزارهای زردرنگ رقصنده در باد میگذرد 

بر کناره های راه خاکی 

تا سر کوه سولطان 

ـ سولطان یاغیب پیرست و دیرین !  

تا سر کوه 

گلهای رنگی زیبا بوسه ها میدادند به خورشید غروبی 

و من میرفتم و میدیدم و شاد بودم از این عشق  

عشقی که خالص بود و خالص 

از دور 

از دوردستهای دور 

از دوردستهای دور  آواز چوپانی می آمد گم شده در میان پارسها و زنگوله ها  

و من میشمردم ذرات خاک رقصان در هوا را 

آن دورها انگار مه گرفته بود آسمان 

باز رفتم و رفتم 

دره  

دره ای تنگتر از یک دل دلتنگ سایه گرفته بوم نقاش خوش دستی گشته بود 

و من چه لذتها میبردم و میرفتم 

آن انتها 

بر بالای کوه  

بر بالای کوه سولطان چشمه ای جاریست 

خنکتر چشمه عالم  ! 

و من مینوشیم و دعایی میکردم 

اما 

اما 

آن لحظه که یاد یارم آمد سراغم 

وای بر من 

چه دلتنگ بودم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد