درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

سوال ؟

با که میتوان گفت از این روزگار ؟ 

روزگار درد و گرفتاری انسان 

که بزرگترین درد مردمان شهر 

درد بلیط اتوبوسیست که خواهد رسید ! 

و شاید کارت بنزینی که ته کشیده اعتبارش ! 

با کدامین گوش درد آشنا بگویم ؟ 

با تو ؟ 

میله های اطرافت را دیده ای ؟ 

ندیده ای 

که اگر دیده بودی بیشک فکری میکردی 

به دوروبر تو هزاران میله است 

میله هایی که خود بر زمینشان کوبیده ای 

و انسان امروز زندانی تصورات خود  

دروازه کدامین مریخ کشف نشده را گشوده ای ؟ 

به این همه ادعا !  

من اگر چیزی نشان داده ام 

آینه ای بوده ام 

اما هرگز نگفته ام جز این نبوده و نخواهد بود

من و تمامی گفته هایم غلط 

ـ شاید 

آدمیزاد جایزالخطاست گفته اند با ما 

اما 

تو کجای این جهان را آبادستانی کرده ای به تقلاهای خود ؟ 

من مینویسم 

ـ جز این کاری نتوانم 

درست و غلطش را تاریخ حکم خواهد داد 

اما 

کاش تو هم کاری میکردی  

ـ جز ادعاهای رنگین ! 

هرچند 

ایرادی بر تو نیست 

آخر 

تو نیز به میان مردمانی بوده ای 

مردمانی که جز ادعا هیچ نداشته اند  

دوروبرت را دیده ای ؟ 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد