ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
با که میتوان گفت از این روزگار ؟
روزگار درد و گرفتاری انسان
که بزرگترین درد مردمان شهر
درد بلیط اتوبوسیست که خواهد رسید !
و شاید کارت بنزینی که ته کشیده اعتبارش !
با کدامین گوش درد آشنا بگویم ؟
با تو ؟
میله های اطرافت را دیده ای ؟
ندیده ای
که اگر دیده بودی بیشک فکری میکردی
به دوروبر تو هزاران میله است
میله هایی که خود بر زمینشان کوبیده ای
و انسان امروز زندانی تصورات خود
دروازه کدامین مریخ کشف نشده را گشوده ای ؟
به این همه ادعا !
من اگر چیزی نشان داده ام
آینه ای بوده ام
اما هرگز نگفته ام جز این نبوده و نخواهد بود
من و تمامی گفته هایم غلط
ـ شاید
آدمیزاد جایزالخطاست گفته اند با ما
اما
تو کجای این جهان را آبادستانی کرده ای به تقلاهای خود ؟
من مینویسم
ـ جز این کاری نتوانم
درست و غلطش را تاریخ حکم خواهد داد
اما
کاش تو هم کاری میکردی
ـ جز ادعاهای رنگین !
هرچند
ایرادی بر تو نیست
آخر
تو نیز به میان مردمانی بوده ای
مردمانی که جز ادعا هیچ نداشته اند
دوروبرت را دیده ای ؟