درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

نئجه ...

گوزله ری یین   ده ردی   جانیما 

قوناق  گه لیر   هه ر   گئجه  یوخوما 

سوروشا  بیله ره م   بونو   مه ن   سه نده ن ؟ 

نئجه    اولماسین  جان   آشیق   سانا ...

هاممی تکین ...

هاراداسان 

من  اوزوم  هایاندایام ؟ 

اوز   ایچیمده  

_ بیر  پیس   حالا  قالمیشام

یارالی 

داغلی  

سوروشسان   حالیمی   اولار  یاخچی  اولام  

بیلیره م 

سه نی   گوزله ییره م 

گه لمه ز   اولاجان 

چوخ   گه لمه ز  

_ چیخاناجاق   جیسمیمده ن   بو  جان

نئچه   ایلدیر   حالیم   بودیر ...

خدایا ...

به یاد ایام گذشته سینمایی رفتیم 

چشمهایم خیس بود که از در زدم بیرون 

ـ جای شکرش باقیست دل هنوز دلست و احساسی دارد 

مادری فرزند از دست داده بود 

و من به یاد تمامی مادران بی فرزند میگریستم 

سرود آخر فیلم از آن من نبود 

ـ سرود ملی یک ملت بی نشانی از کلام مادریشان ! نوبرانه است این 

نماندم 

راهی شدم 

غرق در خود 

ـ بیخود اما ز خود و ناخود 

یک زمانی با خود شدم دوباره همسفر 

گویا به جاده زده بودم 

دریا در آن دورها آبی بود 

ـ کاش نخشکد گفتم با خویش به زیر لب  

آسمان میهمان ابرها 

و سبزه ها و کوهها هماغوشان دیرینه سال  

و جاده ای که من میرفتم و او میرفت 

محفلی بود 

همه سرخوش 

همه بی غش و ریا 

لاجرم من به یمن انسانیتم بدتر از همه 

وای  

نگفتم از همدم لحظه های تنهائیم  

ـ موسیقی ترکانه

گاهی اما هوس میکنم بشنوم صدای بسطامی خوش صدا را 

و 

با او 

فسانه او بود و من و گلپونه های عاشقش 

حدیث حدیث گل بود و خس 

ـ و من میدانستم چه خسیست این که منم 

وه چه راست میگفت  

گل ز یک تندباد است بیمار 

و من گل نبودم  

و 

صحبت بود از لب لعل یار که ما نگزیدیم به بخت بد و گزیدند دگرانش

اما با خدایم گفتم 

آی 

آنکه بر عرشت داده ای تکیه 

با توام آری 

کفر اگر باشد باکی نیست 

خسته ام آخر 

گفتم 

گر به این روزگاران بد روزگار عشق آسمانی تو را میدان مجالی نبود 

از چه آوردی مرا بر این زمین ؟ 

آخر با من قراری بودت  نبود ؟  

گر نباید عاشق شوم این دل از بهر چه بود آخر ؟ 

گر به این دم عشق را حرمت ندارند این مردم عاشق ندار 

پس چرا عاشق شدن شد از تو خلق ؟ 

من بی عشق نتوانم 

مرا برهان 

یا 

عاشقم کن ...