درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

رفتن اسطوره ...

و من دیدم دستهایی در کار بود 

ـ چه بد مست خندید ابلیس 

مرد رفت 

بی آنکه برگردد 

و پشت سر او شغالهای شیرشده غوغایی کردند و ماندند 

مردم

ـ این بازیچه های طنابی سر در مه گم 

بی خبر از دیروز و فردا 

همچنان غم نان غم آخرشان بود ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد