پارک شهر ...
اشخاص بازی :
مجسمه و ژولیده ، خروس و مرغ ، روباه و اسب ، فیل وموش کور ، عقاب و گنجشک ، مرد نیمه برهنه و دختر ، مسافر .
صحنه :
صحنه باغیست زیبا در دامنه کوهی سربفلک کشیده . مجسمه ای بر روی یک سکو قرار داده شده است .
نور .
ژولیده استراحت میکند ، متوجه آمدن کسی میشود ، خودش را قایم میکند .
مسافر وارد میشود .
مسافر : چقدر خسته شدم ، از بس راه ناهموار بود که نمیشد براحتی قدم برداشت ، بشینم کنار این مجسمه تا کمی استراحت کنم ،،،،،،،،،،،، آخ که
چقدر میچسبه ،،،،،،،،، به به ، چه جای قشنگی ، چه عطر و بویی داره اینجا ،،، آدمو سرحال میاره ،،،،، خب خب خب ،،، حالا ببینم چکار باید
بکنم ، قبل از هر کاری باید یه دوری تو این باغ بزنم ، مگه میشه از همچین جای قشنگی دیدن نکرد ، حیفه بخدا ، موقع برگشتن باید بتونم
بگم که چه جور جایی رفتم و اومدم ، نمیشه که بگم هیچی ندیدم و هیچی نفهمیدم ، اونوقت بهم میگن مگه کور بودی که ندیدی ؟ مگه
عقل نداشتی که نفهمیدی اونجا چه خبر بود ؟ نه که نمیشه ، باید بگردم ، خوب هم باید بگردم ،،،،،،،،،،،، از کجا شروع کنم ؟؟؟؟؟ فرقی که
نمیکنه ، یه طرفو میگیرم و میرم جلو ، خب ،،،،،،،، این کوله پشتی سفر هم بدجوری سنگینه ، بهتره همینجا بذارمش و برم و بیام و دوباره برش
دارم و برم ،،، اگه کسی اینورا اومد و برش داشت چی ؟ هان ؟ ؟ ؟ بهتره از همین مجسمه آویزونش کنم ، اگه کسی هم از اینورا رد بشه حتما
فکر میکنه جزئی از مجسمه است و رد و میشه و میره ، آره فکر خوبیه ( زمانیکه کوله پشتی در دست مجسمه قرار گرفت مجسمه
جان میگیرد ) ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، این از این ،،، برم ببینم چی به چیه ...
مسافر خارج میشود .
ژولیده از مخفیگاهش بیرون می آید ، رفتن مسافر را نگاه میکند ، دنبال کوله پشتی میگردد ، کوله پشتی را در دست مجسمه میبیند ، میخواهد آنرا بردارد که مجسمه با حرکتی مانع او میشود .
رقص جنگ مجسمه و ژولیده . 1
ژولیده : برمیگردم و ازت میگیرمش مجسمه عوضی ...
ژولیده با عصبانیت خارج میشود .
مجسمه شروع میکند به حرکت کردن ،،،،،،،،،، یک مردکه تقریبا لباسی بر تن ندارد و یک دختر ازطرف راست و چپ مجسمه بیرون می آیند ، انگار جزئی از او بوده اند ،،،،،،،،،، ژولیده به خود میپیچد ،،،،،،،،،، مجسمه اشیاء داخل کوله پشتی را یکی یکی بیرون می آورد ، مرد نیمه برهنه و دختر میرقصند ،،،،،،،،،، با راهنمائی ژولیده چند نفر نیزه بدست وارد میشوند ،،،،،،،،،، مجسمه چماق را از کمرش آویزان میکند ، مرد نیمه برهنه مثل درختی ایستاده است و دختر مثل بوته گلی بر زمین نشسته است ،،،،،،،،،، نیزه داران مرد نیمه برهنه را محاصره میکنند ، دختر به خودش میپیچد ، مرد نیمه برهنه بطرف نیزه داران حرکت میکند ،،،،،،،،،، نیزه داران حلقه محاصره را تنگتر کرده اند ،،،،،،،،،، مجسمه تیر و کمان را به پشتش میبندد ، مرد نیمه برهنه حالت هجومی به خود میگیرد ،،،،،،،،،، ژولیده دستور حمله میدهد ،،،،،،،،،، مجسمه زین و دهنه اسبی را بروی اسبی خیالی سوار میکند ، مرد نیمه برهنه درگیر شده است ، دختر با ترس نگاهش میکند ،،،،،،،،،، مجسمه چرخ ارابه ای را در کنار خود بر روی زمین قرار میدهد ، مرد نیمه برهنه که با نیزه داران درگیر شده است شکست میخورد ، دختر گریه میکند ،،،،،،،،،، نیزه داران مرد نیمه برهنه را با خود بیرون میبرند ، دختر در جستجوی مرد نیمه برهنه است ،،،،،،،،،، ژولیده مرد نیمه برهنه را میگردد و چیزی نمی یابد ، ژولیده با عصبانیت مرد نیمه برهنه را رها میکند و گوشه ای به انتظار کمین میکند ،،،،،،،،،، مجسمه ساعتی را از کوله پشتی درآورده و به مچش میبندد ،،،،،،،،،، مرد نیمه برهنه که از دست نیزه داران فرار کرده است با کمک دختر که با یافتن اوچرخ ارابه را از کنار مجسمه برداشته و به کمک او آمده است بر نیزه داران پیروز میشود ،،،،،،،،،، مجسمه مرد نیمه برهنه و دختر را تشویق میکند و ساعت را به آنها میدهد ،،،،،،،،،، مرد نیمه برهنه در حالیکه لباسی کاملی بر تن دارد ساعت بزرگی را حمل کنان به دور دختر که بر زمین نشسته است میچرخد ،،،،،،،،،، مجسمه چتری را باز میکند ، رعدوبرق و بارش باران شروع شده است ، مرد نیمه برهنه بذرافشانی میکند ، دختر از زمین بیرون می آید ، انگار شکوفا میشود ، مجسمه چتر را بالای سر دختر و مرد نیمه برهنه که میرقصند نگه میدارد ،،،،،،،،،، ژولیده همچنان در کمین است .
سیاهی . نور .
مجسمه بر جای خود ایستاده است .
مرغ و خروسی تاب میروند .
مرغ : وقت من بیشتر از اینا ارزش داره ، گفتم که نمیخوام ببینمش ...
خروس : خیلی هم دلت بخواد ...
مرغ : دلم بحالت میسوزه ...
خروس : اگه مال تو بود که ارزششو تا عرش بالا میبردی ...
مرغ : مال منم بود نظرم همونی بود که گفتم ، حالمو به هم میزنه ...
خروس : تو که هنوز ندیدیش ...
مرغ : تعریفشو که کردی فهمیدم چه جوریه ...
خروس : من که میگم به یه بار دیدنش می ارزه ...
مرغ : منو آوردی اینجا که این چرت و پرتا رو بهم بگی ؟ از کلاسم موندم ...
خروس : آخه مگه اونجا چه خبر ؟ شما مرغا که فقط بلدین تو کلاس با هم بشینین و پشت سر این و اون بدگویی کنین ...
مرغ : بهتر از اینه که مثل شما خروسا برا همدیگه رجز بخونیم و جر بزنیم ... 2
خروس : خب اگه اینا رو میدونی پس برا چی برای رفتن به همچین کلاسی عجله میکنی ؟
مرغ : دوست دارم اونجا باشم ...
خروس : پس کلاس رفتن یه بهونه است ، تو میخوای بری تا پیش اونای دیگه باشی ...
مرغ : کیا ؟
خروس : خودت بهتر میدونی ...
مرغ : میخوام تو بگی ...
خروس : تو دلت با من نیست ...
مرغ : منظورت اینه که من میخوام برم اونجا تا یکی دیگه رو ببینم ؟
خروس : من همچین چیزی نگفتم ...
مرغ : اما معنای حرفت این بود ...
خروس : اگه تو دلت اینجور چیزا نبود متوجه نمیشدی ...
مرغ : تو فکر کردی من کی ام ؟ یه ...
خروس : اگه بزبونش بیاری لابد تو وجودت هست که ...
مرغ : تو ،،، تو ،،،،،،،،، نمیخوام ببینمت ...
خروس : دروغ که نمیگم ...
مرغ : برو گمشو ،،،،،،،،،، گمشو برو ،،،،،،،،،،،،،، گفتم نمیخوام ببینمت ...
خروس : گفتم که همه اش بهونه است ،،، تو منتظر این لحظه بودی که این حرفو بهم بگی ،،،،،، تو یه کاری کردی که کارا به اینجا ختم بشه تا تو بهم
بگی برم ،،،،،،،،،،،،،، باشه ،،،،،،،،،،، باشه ،،،،،،،،،،،،،،،، منم میرم و گم میشم تا تو به کارات برسی ، به دوستات برسی ،،،،،، میرم و پشت
سرمو هم نگاه نمیکنم تا مزاحم تو و کارات نباشم ، آره که میرم و گم میشم ، خوب هم گم میشم ،،، خوش باش که به خواسته ات رسیدی
خانوم مرغ کلک ................................................................
مرغ : برا من فیلم بازی نکن بابا ...
خروس : وقتی رفتم و دیگه ازم خبری نشد اونوقت میفهمی فیلم بازی کردن چه جوریه خانوم خانوما ...
مرغ : تو نمیتونی بری که موندی ...
خروس : حالا میبینیم ...
مرغ : گفتم که تو هیچ جا نمیری ...
خروس : خواب دیدی خیر باشه ...
مرغ : صبر کن بینم ،،،، کجا ،،،، وایستا میگم ،،،،،،،،،، نه انگار تو دنبال یه بهونه بودی که از دست من دربری آقا خروس زرنگ ...
خروس : سعی نکن کارای خودتو به من نسبت بدی ...
مرغ : اما میبینی که من اینجام و این توئی که داری میری ...
خروس : تو مجبورم کردی ...
مرغ : وایستا ثابت کن که حق با توئه ، چرا پس داری فرار میکنی ...
خروس : وایستم که چی بشه ؟ که هر چی گفتم مسخره کنی و باور نکنی ...
مرغ : آخه چیزی که گفتی واقعا مسخره بود ...
خروس : بفرما ، نگفتم ، برم که بهتره ...
مرغ : صبر کن ، تو میخوای من چیزی رو که ...
خروس : من میخوام برم .....................................
مرغ : خیلی خب ،،،،،،،،،،،، بمون ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، نرو ...
خروس : بمونم هم فایده ای نداره ، تو همونی هستی که دوست داری باشی ،،، مغرور و ... 3
مرغ : نه ،،،،، اگه نری قول میدم همونی بشم که تو میخوای ...
خروس : نمیتونی ...
مرغ : میگم نرو ،،، د نرو ،،، بمون خب ،،،،،،،،،،،، بمون میگم ،،،،،،،،، بمون .....................................................................................................
خروس : خوشت می آد هم خودتو هم منو به گریه بندازی ،،، اه ...
مرغ : میخوام ببینمش ...
خروس : لازم نکرده ...
مرغ : گفتم میخوام ببینمش ...............................................
خروس : صبر کن خب ،،،،،،،،،،،،،،،،،، میگم صبر کن ،،، وای از دست تو ،،،،،،،،،،، اینم تخم مرغ طلایی خروس نشان من ...
مرغ : قشنگه ............................................................
خروس : تو که گفتی به دلت نمیشینه ...
مرغ : اذیتم نکنه دیگه ...
خروس : وای که بدبخت شدیم ...
مرغ : چت شد یهو تو ؟
خروس : برنگرد ،،، یکی داره می آد ،،، ژولیده است ،،، ما رو اینجا ببینه اونم با این تخم مرغ کارمون ساخته است ...
مرغ : به اون چه ؟
خروس : تا بخوایم ثابت کنیم چیزی به چیزی نبوده تخم مرغ این وسط هپلی هپو میشه ...
مرغ : پس نگران اینی ...
خروس : نه خب ، نگران تو هم هستم ،،، اما این امانته ...
مرغ : خب اگه نگرانیت بخاطر از دست دادن اینه که قایمش کن ...
خروس : اگه پیش من باشه پیداش میکنه ...
مرغ : بدش به من ...
خروس : بازم پیداش میکنه ...
مرغ : آهان آهان ،،، بنداز تو جیب این مجسمه ...........................................................................................
مجسمه : من براتون نگهش میدارم ...
خروس : قربون تو مجسمه خوب ...
مجسمه : کاری نکردم ...
خروس : تو برو کلاس تا من باهاش حرف بزنم و ردش کنم بره ...
مرغ خارج میشود .
ژولیده وارد میشود .
ژولیده : چی به چیه و کی به کی ؟ چه خبر بود اینجاها ؟؟؟؟؟؟؟؟
خروس : دوست داری یه پیتزای مخصوص تخم مرغ مهمونت کنم ؟
ژولیده : چرا که نه ...
خروس : بشین تا برات بیارمش ،،، اما در عوض چی هان ؟؟؟ شتر دیدی ندیدی ...
ژولیده : من چکار دارم به شتر ، سواری پیشکش خودت ، پیتزا رو عشقه ...
ژولیده بطور کاملا وحشیانه ای در حال خوردن پیتزای تخم مرغ است .
سیاهی . نور . 4
روباه : من با گوشای خودم شنیدم ...
اسب : هر گوشی ممکنه معیوب باشه ...
روباه : خوبه ، ببین کی داره از معیوب بودن گوش من حرف میزنه ، هاع ،،، تو مگه دکتری از این حرفا میزنی هان ؟؟؟ در ثانی تو که تا همین دیروز
بهش حسودی میکردی ...
اسب : حسادت که نه اما ازش خوشم نمی آد ، زورش همیشه بیشتر از منه ...
روباه : خب اسم این حسادته ، حالا که اینجوریه پس برا چی حرفامو باور نمیکنی ؟
اسب : خرس ترسوتر از اونیه که هوس کنه سوار من بشه ...
روباه : ترسو هم باشه زورشو داره ...
اسب : خرسا با زور که نمیتونن بپرن بشینن پشت اسبا ...
روباه : اون که نمی آد زینت رو بگیره و بپره بشینه پشتت اسب هالو ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، دور برندار حالا ،،،،،،،،،،، اون میخواد یه گاری بسازه ...
اسب : من اسب بارکش نیستم و هیچوقت هم نمیشم ...
روباه : از تو بزرگتراش سواری دادن ...
اسب : ببین روباه کوچولوی زرنگ ...
روباه : تو ببین اسب مغرور ، ، ، تو یه اسبی درست ، یال و کوپالت قشنگه درست ، بالابلندی درست ، اما هم من و هم خودت خوب میدونیم که
اگه زرنگیای من نبود تو اینقدرا هم باهوش و توانا نبودی سر حیوونای دیگه کلاه بذاری و سهم اونا رو بخوری و خوش تیپ و هیکل بشی ...
اسب : میشه اون حرف اصلیتو بزنی ؟ اگه دلت سواری خواسته بگو ، من که هیچوقت بهت نه نگفتم ...
روباه : سواری که حق منه ،،، حرف اصلیم اینه که اگه خرسه موفق بشه و تو رو به گاری ببنده نهایتش دو ماه دوام می آری و کارت تمومه ...
اسب : خب ...
روباه : اونوقت دیگه از تو چیزی نمیمونه که من بتونم باهاش حال کنم ،،، رک و پوست کنده ، من فکر سواری کردنهای خودمم ،،، خرس نباید بتونه
یه گاری بسازه در حد و اندازه هیکل تو .........................................................
اسب : میگی چکار کنم ؟؟؟
روباه : چکار کنم نه و چکار کنیم ،،،،،،، باید بهش بگی دوست داری گاری رو خودت بسازی ...
اسب : خودم گاری بسازم و با اون خرسو اینور و اونور ببرم ؟! حرفا میزنی ها ...
روباه : تو هیچوقت اون گاری رو نمیسازی ...
اسب : آخه ...
روباه : آخه نداره که ، فقط حرفشو میزنی ، تا اون بیاد گاری ساخته شده رو تحویل بگیره چند سالی وقت از دست میده ...
اسب : آخرش ؟
روباه : اون که پیر و تنبل شه زورش به ما نمیرسه ...
اسب : با گذشت زمان درسته که پیر میشه اما چطوری میخوای تنبلش کنی ؟
روباه : بهش میگم فقط بشینه و دعا کنه که تو زودتر گاری رو بسازی ...
اسب : خوبه ، حالا میگی چکار کنیم ؟؟؟
روباه : منو سوارم کن و تا نزدیکی غار ببر تا برم پیشش و بهش بگم تو خودت میخوای گاری رو بسازی ...............................................
روباه میخواهد سوار اسب بشود .
ژولیده وارد میشود .
اسب : ژولیده اومد ...
روباه : شانس نداری که ...
اسب : آخه چرا ؟
روباه : اگه ژولیده زین و دهنه تو ببره ... 5
اسب : آخه به چه دردش میخوره ...
روباه : تو این زمونه هیشکی به هیچی نه نمیگه و بهش پشت نمیکنه که ، مفت باشه کوفت باشه ...
اسب : میگی چکارشون کنم ؟
روباه : بنداز پشت این مجسمه بعدا میای و میبریش ......................................................................................................................
مجسمه : من براتون نگهش میدارم ...
اسب : قربون معرفتت ...
روباه : تو برو مشغولش کن تا منم برم پیش خرسه و خرش کنم ، یه دور بیشتر سوارش نکنی ها ...
اسب : باشه ...
اسب خارج میشود .
روباه : مال خودت ...
مجسمه : برا چی ؟
روباه : من بدون اینام میتونم سوارش بشم ...
مجسمه : شاید یکی دیگه نتونه بدون اینا سوارش بشه ...
روباه : گفتم که مال خودت ...
روباه خارج میشود .
ژولیده در حال سواری کردن با اسب .
سیاهی . نور .
فیل همچون راهبان هندی نشسته است .
فیل : تا باد چنین بادا ، اهریمن پلید گرفتار آتش خود باد و باد و باران و تابش خورشید و خاک به خدمت این تن که برویاند جان پاک را و آبادکند
سرزمین مهربان دل را ،،، آه ای خدایانیکه مرا برگزیده اید تا سرور آدمیان باشم و خدمتگزار شما خدایگان جان پرگناه انسان را به پاکی جان
من ببخشایید ، و من از طرف تمامی آنها قسم یاد میکنم که جان و تن را در خدمت شما و در پرستش ایده آلهای شما و در گسترانیدن آیینهای
شما و در هموار کردن راه شما و در پراکندن سخنان شما و در عمل کردن به خواسته های شما وقف نمایم ،،، من از جانب شما تمامی
قربانیهای آنها را قبول خواهم کرد و چون نیک میدانم شما را به این هدایا نیازی نیست خود به نمایندگی شما آنها را به بهترین شکل استفاده
خواهم کرد تا رضایت شما را برآورم ،،، از ما این ایثارها را بپذیرید ای خداوندان روزگار ما ، من خادم بزرگ این دیردیرینه از درگاهتان تمنا
دارم یاریم دهید تا همانند همیشه تاریخ جان نثارتان باشم ...
موش کور بسرعت و در حالیکه نفس نفس میزند وارد میشود ، سعی دارد جایی را برای مخفی شدن پیدا کند ،، با ورود ناگهانی موش کور فیل ترسیده و در پشت مجسمه پناه میگیرد .
موش کور : تو دیگه کی هستی ؟
فیل : این همون سوالیه که من میخواستم از تو بپرسم ؟!
موش کور : حالا که من پرسیدم ...
فیل : دلیل نمیشه که ، میتونستم من بپرسم ...
موش کور : خب میپرسیدی ...
فیل : اول خواستم خودم حدس بزنم ...
موش کور : اما چون هوش خوبی نداری نتونستی نه !؟
فیل : نه ، گفتم بذار تو اول بپرسی تا بهت بگم من راهب بزرگ دیرم ...
موش کور : که چی بشه ... 6
فیل : که بدونی با کی طرفی ...
موش کور : حالا دونستم ، که چی ؟
فیل : نه ، انگار تو دوست داری سنگت کنم ...
موش کور : اگه اینقدر توانایی پس برا چی پشت اون مجسمه قایم شدی پس ؟
فیل : تو دستت یه تپانچه است خب ...
موش کور : این که ترس نداره ...
فیل : اگه دست منم بود همین حرفو میزدم ...
موش کور : دست تو ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!! آهان ، بیا خب ...........................................................................
فیل : دستا بالا ...
موش کور : اصلا شوخی خوبی نبود ...
فیل : شوخی کدومه ؟ د یالا دستا بالا وگرنه شلیک میکنم ...
موش کور : اما من خودم اونو دادم بهت ...
فیل : هیچ ربطی نداره ،،، این دست تو بود پس تو میتونی خطرناک باشی ،،، من از کجا بدونم تو یه جنایتکار نیستی ، شاید هم یه تروریست !!!
موش کور : هی تو داری به شخصیت من توهین میکنی ، من یه روشنفکر مبارز آگاه جهانیه مسولیت دار با تعهد ...
فیل : دستا بالا بابا ...
موش کور : ببین چی میگم بهت ، تو داری اشتباه میکنی ...
فیل : من خوب میتونم آدمای خلافکارو تشخیص بدم ، کارم اینه ...
موش کور : تو داری اشتباه میکنی آخه ...
فیل : تو یه خلافکاری و من در این مورد خاص هیچ تردیدی ندارم ...
موش کور : آخه تو از کجا اینقدر مطمئنی ؟
فیل : چون این دست تو بود ...
موش کور : کدوم منطقی میگه این دست هر کی باشه اون خلافکاره ؟
فیل : هر منطقی اینو نگه منطق نیست ...
موش کور : یعنی حالا که دست توئه تو یه خلافکاری ؟
فیل : من ،،،،،،،، من ،،،،،،،،،،،،، موضوع من فرق میکنه ،،،،،،،،،،،،،، من دارم ، دارم از خودم دفاع میکردم ...
موش کور : از کجا معلوم که من از خودم دفاع نمیکردم ؟
فیل : برا من قیافه مظلوما رو نگیر بابا ، دستا بالا ...
موش کور : اما تو داری اشتباه میکنی ها ...
فیل : هی میگه اشتباه میکنی اشتباه میکنی ، دستا بالا بینم ، اصلا اشتباه هم بکنم همینه که هست ، دستا بالا ...
موش کور : ولی من میگم اشتباه نکن ...
فیل : من در مورد تو یکی نظرمو عوض نمیکنم و میگم که ...
موش کور : وقتی میگم اشتباه میکنی برا همینه دیگه ، آخه من منظورم این نیست که تو نظرتو در مورد من عوض کنی منظورم اینه که اشتباه میکنی
فکر میکنی اون تپانچه پره و میتونه کمکت کنه ............................................................................
فیل : داری دروغ میگی که من اینو بدم به تو ...
موش کور : اون که اولش دست من بود ، خودم دادم بهت که ...
فیل : حالا میبینیم ، بذار یکی در کنم ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، آخه موش کور احمق مگه یه تپانچه خالی رو دست میگرن ؟؟؟
موش کور : خب آقا فیل دانا حالا که دست توئه ... 7
فیل : هست که هست ، میخوای چی بگی ؟ اصلا من که تو خودم بودم و داشتم برا خودم با خدایان راز و نیاز میکردم تو یهویی نمیدونم از کجا پیدات
شد و اومدی سراغم ، اصلا تو برا چی یهویی پیدات شد ؟ اصلا بگو بینم تو کی هستی ؟
موش کور : گفتم که من یه روشنفکره ...
فیل : نگو بابا ، از ریختت معلومه چی هستی ، اینورا چکار میکردی ؟
موش کور : هان ؟! یادم رفت ، یعنی ، آهان ، داشتم از دست زندگی در میرفتم تا بتونم تو یه فرصت خوب پرواز کنم تا انتهای اون اوج ، اوجی که
کس دیگه ای قادر نباشه تا اونجا پرواز کنه و بهم برسه و اونجا فقط من باشم و ...
فیل : داری سخنرانی میکنی ؟
موش کور : نه ، اما ،،، وای یکی داره میاد ...
فیل : خدای من ژولیده ...
موش کور : اونو قایمش کن ...
فیل : اینو ؟! برا چی ؟
موش کور : اگه بیفته دستش پدرمونو در می آره ...
فیل : این که خالیه ...
موش کور : اگه گلوله شو داشته باشه چی ؟؟؟
فیل : هان !؟ راست میگی ها ،،،،،،،،،،،، بذار بندازمش ، بندازمش جیب این مجسمه ...
مجسمه : من براتون نگهش میدارم ...
موش کور : مطمئنه ؟
فیل : آره خب ، مجسمه همین پارکه ، در ثانی گزینه دومی برای انتخاب نیست که ، هست ؟
مجسمه : خیلی هم دلتون بخواد تا من ...
فیل : تو هم قهر نکن حالا ...
مجسمه : میبینی که چی میگه ...
موش کور : رسید که ...
مجسمه : بدش به من ...
فیل : بریم یه جوری سرشو مشغول کنیم ...
موش کور : باشه ...
فیل و موش کور خارج میشوند .
ژولیده با اسلحه ای در دست برده هایی را اینور و آنور هدایت میکند .
سیاهی . نور .
ژولیده وحشیانه میجنگد ، میتازد .
سیاهی . نور .
عقاب پرواز میکند . گنجشک از پایین تماشایش میکند .
گنجشک : بیا پایین ، خسته شدی ، یه آبی بنوش دست کم ...
عقاب : کارم زیاده و وقتم کم ...
گنجشک : به هر حال یه نفسی باید بکشی یا نه ؟
عقاب : فقط چند لحظه کوتاه .....................................................................................................
گنجشک : کجا داشتی میرفتی ؟ 8
عقاب : داشتم یه خبر برا شیر میبردم ، از اونجا هم باید برم و وسایل مورچه ها رو تحویل بگیرم و بهشون بدم تا بتونن ذخیرشون کنن ، بعدشم میرم و
پوست کرگدنو میرسونم دست خانوم دکتر بزه آخه قراره روش تحقیق کنه ، از اونجام یه سر به گوزنه میزنم تا داروهاشو بهش تحویل بدم و
بعدش هم که میرم سراغ الاغه ، قراره تو مسابقه اتومبیل رانی شرکت کنه ، گفته براش عینک دودی پیدا کنم ، حالا از اونجام ...
گنجشک : خودتو کشتی ...
عقاب : عقاب بودن اینا رو هم داره ...
گنجشک : عقاب بودنتو به رخ من نکش ، با اینکه من یه گنجشک بیشتر نیستم اما از تویی که این همه ادعا داری بهتر دارم زندگی میکنم ...
عقاب : به اینی که داری میکنی اسم زندگی نذار ...
گنجشک : وقت من مال خودمه اما تو همه اش دنبال اینی که برا این و اون کار کنی تا درآمدت بیشتر بشه ...
عقاب : من میخوام وقتی شروع کردم برای زندگی کردن همه چیز برام مهیا باشه ...
گنجشک : که چی بشه ؟
عقاب : که وقتی اون بالای بالا دارم پرواز میکنم و همه کوهها و دریاها زیر پاهام قرار دارن احساس کنم اول و آخر زندگی زندگی منه ...
گنجشک : فکر نمیکنی تا اون موقع پیر میشی و نمیتونی حتی خوب نفس هم بکشی چه برسه به اینکه بالا بالاها بتونی پرواز هم بکنی ...
عقاب : تو که نمیفهمی اون بالا بودن چه حالی داره ، تو که بالاتر از درختا پرواز نکردی که ...
گنجشک : تو بگو تا بدونم چه حالی داره ؟
عقاب : وقتی داری اوج میگیری و همه زیر پاهاتن ، وقتی از کناره های کوه داری خودتو بالا میکشی و کوه برات تپه میشه ، وقتی از اون بالا به یه
دریا که اندازه یه چشمه شده نگاه میکنی میتونی حس کنی که چقدر بزرگی ...
گنجشک : تو میخوای تموم عمرتو برا رسیدن به این حس تلف کنی ؟
عقاب : تلف کنم ؟ حرفا میزنی ها ، من باید مطمئن بشم وقتی اون بالا حالمو کردم و اومدم پایین یه خونه نرم و گرم و راحتی هست که میتونم برم
توش و با خیالی راحت استراحت کنم ...
گنجشک : آخه استراحتتو همین حالا هم میتونی بکنی ، مثل من ...
عقاب : من به این نمیگم استراحت ، تو تنبلی ...
گنجشک : نیستم ...
عقاب : هستی ...
گنجشک : ثابت میکنم که نیستم ...
عقاب : چه جوری ؟
گنجشک : میخوام ، میخوام بالاتر از اونی که تو پریدی بپرم ...
عقاب : مگه میشه ؟
گنجشک : امتحانش که ضرری نداره ...
عقاب : چه جوری میخوای این کارو بکنی ؟
گنجشک : اون پارچه را میبندم به بالهام و مثل یه بال اضافی ازش استفاده میکنم تا کمکم کنه که بالاتر از تو پرواز کنم ...
عقاب : نمیشه که ...
گنجشک : میبینیم .....................................................................................................
عقاب : یکی داره می آد ،،، وای ژولیده است ، تا پارچه رو ازت نگرفته قایمش کن ...
گنجشک : کجا ؟
مجسمه : بنداز رو من ، من براتون نگهش میدارم ........................................................................................
عقاب : ای بابا اون که زیرش موند و دیده نمیشه که ...
گنجشک : اصلا شبیه خودش نیست نه ؟
مجسمه : برین دیگه تا اون نرسیده و قضیه رو نفهمیده ... 9
ژولیده با پارچه ای در حال اوج گرفتن و پرواز کردن است .
سیاهی . نور .
مجسمه زیر انواع و اقسام وسایل محو شده است .
مسافر وارد میشود .
مسافر : ای بابا پس کو مجسمه ؟ همین جا بود که ؟ ای دل غافل بی مروت کوله پشتیمو برداشته و دررفته ، حالا از کجا پیداش کنم ...
مسافر حیران به جستجو میپردازد .
ژولیده با آرامش و آسایش در حال استراحت کردن است .
پایان .