درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

متن درام : بهروز و ...

یا حق ...

نمایشنامه کوتاه پانتومیم : بهروز و رویاهای آن جاده دور ...

نویسنده علی قبچاق ...

( بمناسبت سومین روز درگذشت زنده یاد بهروز جلیلی هنرمند مظلوم نقدهی تاتر و سینما ) .

نور  .

صحنه مکانهای مختلف  .

بهروز زیر پتو خوابیده است . ساعت مرتب زنگ میزند . دستی از زیر پتو در آمده و ساعت را خاموش میکند ، بعد از مدتی صدای زنگ ساعت و حرکت دست بهروز تکرار میشود  ،،،   بهروز از زیر پتو بیرون آمده سرپا می ایستد  ،  به آینه نگاه می کند ، ناراضی است ، نشسته و زانو بغل میکند  ، تقریبا دارد چرت می زند ، ساعت دوباره شروع می کند به زنگ زدن که باعث میشود بهروز از جایش بپرد ، با عصبانیت ساعت را خاموش کرده و زیر پتو مخفی می کند  ،،،  بهروز با اکراه از جایش بلند شده و خودش را مرتب می کند  ،  صدای پارس سگها از بیرون  ،  بهروز نمیخواهد بشنود بطرف رادیو میرود و روشنش میکند  ،،،  صدای موسیقی فضا را پر می کند ، با اوج گرفتن موزیک بهروز هم با آن همراه شده و جست و خیز می کند   ،،،   بهروز صدای رادیو را بلندتر می کند و از اطاق خارج می شود  ، با پایان موسیقی اخبار شروع میشود  ،  با پخش هر خبر ورزشی  و اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی از رادیو از بیرون صدای باد شکم بهروز شنیده می شود   ،،،   پیامهای بازرگانی پخش میشود ، یکی از پیامها در مورد فراخوان بازی در یک فیلم است ، از بیرون صدای کشیده شدن سیفون شنیده می شود و بعد صدای به هم خوردن عجولانه در توالت  وصدای پاهای بهروز که دارد به سرعت به داخل وارد میشود  ،  بهروز در حالیکه کم مانده است زمین بخورد وارد میشود و بسرعت بطرف رادیو رفته و به آن گوش میدهد  ، گوینده آدرس محل مورد نظر را میگوید ، بهروز به زحمت مدادی پیدا میکند اما از کاغذ خبری نیست ، بهروز آدرس را روی دیوار می نویسد . پیام تمام شده و موسیقی شروع میشود   ،،،  بهروز از زوایای مختلف آدرس را نگاه می کند و عاشقانه آدرس را بوییده و بوسیده و همچون مراسمی آیینی در اطراف آدرس میرقصد و آنرا طواف میکند     ،،،  گوینده با گفتن این مطلب که  امروز آخرین روز گرفتن تست بازیگری از علاقه مندان بازیگری فیلم اشاره شده است باعث خشک زدن بهروز در جای خود میشود  ،،،  بهروز دنبال ساعت می گردد ، بعد گشتن زیاد یادش می آید که زیر پتو خفه اش کرده بود ، آنرا پیدا کرده و می بیند که وقت تنگ است  ،،، عجله زیاد بهروز برای پوشیدن لباس و آماده شدن و مسواک زدن و شانه کردن  همرا با دستپاچگی بیش از حد   ،،،   بهروز میخواهد از اطاق خارج شود ، چیزی یادش می آید ، برگشته و دنبال چیزی می گردد ، در فضای شلوغ و درهم اطاق بالاخره دوربین فیلمبرداری  قدیمی و رنگ و رورفته ای را پیدا کرده و بغل می کند و میبوسد  ، یادش می آید که دیر شده است ، با عجله خارج می شود .

بهروز در جاده ای بی انتها افق بی پایان  را تماشا میکند  .

صدای پارس سگها   ،،،   بهروز در خیابان منتظر تاکسی است  ،  هیچکدام از تاکسی ها سوارش نمی کنند  ،  بعد از مدت زیادی بالاخره یکی نگه میدارد ، بهروز مسیر را میگوید  و صدای راننده شنیده می شود که مبلغی را بر زبان می آورد ، بهروز جیبهایش را می گردد ، از پول خبری نیست ، راننده با یک فحش آبدار دور شده است ، بهروز ناراحت شده و از چند نفر ساعت را سوال می کند   ،،،  اتوبوسی از راه رسیده است ، بهروز میخواهد سوار شود ، اتوبوس پر است و بهروز نمیتواند سوار شود ، اتوبوس دیگری می آید و نگه نمیدارد و میرود ، اتوبوسی دیگر از راه میرسد و نگه میدارد ، بهروز به زحمت سوار میشود ، راننده بلیط میخواهد بهروز بلیط ندارد پیاده میشود و به عجله با تنها پول خرد ته جیبش یک بلیط میخرد و بطرف اتوبوس برمیگردد که سوار شود اما اتوبوس رفته است ، بعد از مدت کمی یک اتوبوس از راه می رسد که پر است و بهروز باز هم    1

نمیتواند سوار شود ،  اتوبوس راه افتاده است ، بهروز به زور در حالیکه در یک دست دوربین را نگهداشته است از اتوبوس آویزان می شود  که  در مسیر هی اینور و آنور میخورد و وضع و اوضاع بدی پیدا می کند  ،  با درد و رنج زیاد به مقصد رسیده است     ،،،   صدای پارس سگها   .

بهروز با سرعت مسیری را طی می کند که با فلشهایی مشخص شده است ، به آخرین فلش که میرسد میبیند نوشته شده است ظرفیت تکمیل است ، دری را میزند ، صدایی از آن طرف می گوید که دیگر کسی را نمی پذیرند ،  بهروز آنقدر در میزند که صدای فحش چندین نفر از پشت در به هوا بلند میشود  ،  بهروز خودش را کنار میکشد    ،،،   ناامیدانه اطراف را نگاه میکند   ،،،   صدای پارس سگها   .

بهروز در تلاش است تا از دیوار بالا برود ، شلوارش پاره میشود ، بهروز بزور موفق شده و بالا میرود  و میپرد آن طرف دیوار   ،،،    پایش بد جوری دررفته است   ،،،     صدای پارس سگها    ،،،    بهروز از نشکستن دوربین خوشحال است   ،،،   حیاط پر است از افرادی که برای گزینش آمده اند و برای همین بهروز نمیتواند وارد سالن شود و با پرخاش دیگران میرود و در آخر صف می نشیند    .

بعد از مدتی وارد سالن میشود و بعد نیز وارد اتاق انتظار که آنجا تنهاست     ،،،    دوربینش را وسط اطاق قرار میدهد     ،،،     در اطاق بغلی تست گرفته میشود و بهروز با شنیدن سوالهای تست گیرنده که دارد با یکی مصاحبه میکند با خود فکر کرده و جواب سوالهای  او را به خوبی جلوی دوربین خودش مرور میکند    ،،،    وقتی تست گیرنده حرکات مختلفی  را از تست شونده میخواهد بهروز همه را بخوبی برای خود و جلو دوربین انجام میدهد    ،،،    تست گیرنده از پسرها تست میگیرد ، صداهای مختلفی از آنها بگوش میرسد ، یکی یکی رد میشوند  ، بهروز برایشان  دل میسوزاند    ،،،     یکی به تست گیرنده پول کلانی بعنوان کمک هزینه تولید فیلم میدهد ، قبول میشود  ،  صدای پارس سگها  ،  بهروز یاد بی پولی خودش می افتد ، تقریبا ناامید شده است    ،،،    تست گیرنده از دخترها تست میگیرد ، صداهای مختلفی از آنها بگوش میرسد ،  یکی یکی رد میشوند  ، بهروز برایشان  دل میسوزاند    ،،،    دختری که صدای لطیف و عشوه گرانه ای دارد انتخاب میشود  ، صدای پارس سگها  ، بهروز هم از صدا خوشش آمده و هم از وقاحت تست گیرنده که او را انتخاب کرده است ناراحت میشود    ،،،    از بیرون صدای خنده چند دختر شنیده میشود ، بهروز چندین بار در آینه دیواری خودش را مرتب کرده و سرش را شانه میکند ، اما از خودش راضی نیست  ، صدای دخترها بیشتر شده است  و بهروز خوشش آمده اما وقتی میخواهد برود کنار پنجره و نگاهشان کند با دوربین مواجه شده و یادش می افتد که برای تست دادن آمده است و از رفتن می ماند و دوربینش را بغل میکند  .

مدتی میگذرد خبری نیست     ،،،     بهروز در میزند  ، کسی در را باز می کند و به بهروز میگوید کارگردان کسانی را که میخواست انتخاب کرده است و دیگر از کسی تست نمیگیرد ،  بهروز شکست خورده و درهم جلو دوربین می نشیند    ،،،    صدای شدید پارس سگ     ،،،     بهروز از صدای سگها عصبانی شده و با تندخویی و دیوانگی از اطاق و سالن و حیاط خارج شده و بی توجه به عبور و مرور اتوموبیلها از عرض خیابان عبور میکند    ،،،     صدای شدید ترمز ماشین و عوعوی  شدید سگها     ،،،     بهروز بشدت بر زمین می افتد اما تلاش دارد تا دوربینش زمین نخورد ، همچنانکه دارد جان میدهد دوربین را بغل میکند و با آن یکی میشود .

                                                                                             پایان .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد