درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

من و اینکم ...

احساسم 

دیر شدن تمامی اینکهایم 

و ماندن در این بودن 

نه خروشی 

بر خود و بر غیر 

نه حضوری با کسی 

ـ با خودم قهرم  

احساسم 

بوی لجن روزگار 

بوی تعفن کوچه ها و خیابانهای بن بست این سرزمین بی  فردا 

احساسم 

پرپر شدن بال درناها 

فریاد بی صدای شیرهای مانده در بند 

ناله یک سار در بیشه زار تاریک 

خشم فروخورده گرگ خسته زخمی 

احساسم 

تبسم شرم آور دله دزد روباه مکار  

پرواز  کرکسها و لاشخورها 

احساسم

جنبش پرچمهای سیاه بر بام خانه های ترک گرفته خاموش 

صدای خفه شده انسان دردمند رنجور 

احساسم 

زنجیر 

زخم 

و من در میان این آدمکان  

بی هدفتر از همه  

راهی راههای خار گرفته ام

نه با خود خلوتی 

نه با کس حدیثی 

تنهاتر از تنهایی تنهایی

احساسم را هم گم کرده ام ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد