درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

آتش داغم همچو آن ستاره های آتشین خو ...

هله ای نهایت غم

بدر آی ز اندرونم

که کنون زمن نماندست

بجز از تو هیچ نشانی

ـ به وجود من هست همه شب غم و رعد و سرگرانی

به اسیر خود کن امروز

ز کرم ترحمی تو

که از هجوم هر شب تو

شده ام ملال و مدهوش

ـ نی خبرم ز هوش و بیهوش به این شب و هر شب و دوش بی نوش

چقدر مگر  شود کم

ز وجود پر حضورت

ـ عددی ز آن سپاه پر نفوست

اگرم کنی کم

دمی از نفوذ پر نفوذت

دگرم نمانده صبر بر غم این هجوم پر حضورت

ـ به نفس کشیدنم من همه شب جنون گرفته و سودازده و شمس درونم 

که شده کارمن و این دل هرزه شیداشدگی و غم پرستی و آوارگی تو

همچو آن ستاره های دور دور دورم

ـ ستاره های آتشین خو

که همه وجود اینک من شده غمکده همچو آتشی داغ 

ـ وای از این آتش درونم ...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد