درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

آغشته از عطر بهاران ...

ناگهان از خواب

ـ زین خواب سنگین

تا انتهای خلسه ها رفتم

ـ یک شبی شاید

آغشته از عطر بهاران

در زیر باران

راهها را به رویا پیموده بودم

ابرها را به مستی بوییده بودم

اندر آن پرواز جانم

تا آخرین سیاره ها

بی سوترین سوی آسمان لاجوردی را

هم نفس با باد و توفان

رفتم و رفتم که رفتم

زین سبب

اینک به این دم

ـ آخرین سوسوی جانم 

حسرتی آورده ام  من

از فراسوی خیالم

ـ بادا بی تو نماند این جان ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد