درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

درد و دزد ...

شعله ها خاموش

ـ بر باد بود خاکستر آخرین آتش

و نفسها جز خرناسهای مردمان رفته در خواب شیرین نبود

دزد میبرد یغما

بی واهمه ای از کس

گلیم زیر پا را

و آنکه میداند درد چگونه آمده به گرفتاری خویش در بند است

چگونه می توان خندید

ـ درد و دزد !!!

شعله ها خاموش

چشمها بر هم

ـ چه زجه ای می زند مرد تنها به تاریکی پستوی جانش ...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد