درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

زنجیر ...

شراب هم به آسمان پروازم نمی دهد که ماندنی ترین شب هجران است این شب تاریک

صدایی در باد نشنیدم به آشنایی و مهر که بر آمده از حنجره یاری باشد

نگاهی ندیدم به این شهر مردگان

بوی یاری نیست

از میان این هزاران همشکل آدمی نام

اندکی را دوست می داشتم و خواهم داشت به حرمت پاکی اندیشه های پر صلابتشان

چه زنجیر

چه طنابی که دستهای دوست را بی قلم کرده و ناتوان

تا ابد نخواهد ماند

صدایی پایی می آید با خستگی همراه

و من تنفرم زین زنجیرهاست ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد