نمایشنامه : عروسک .
آدمها : بویوک ، هاشم سبیل ، مموش قمه ، میرالدین و دخترک
تابلوی اول : عروسک .
صحنه : ناکجاآبادی به رنگ مطلق سفید .
دخترک با ظاهری عروسکی خود را آماده رفتن به میهمانی می کند .
دخترک : انگار تابحال عروسی نرفته باشم ! دلم همچین تاپ تاپی راه انداخته بیا و ببین ! چته خب ؟! خیلی مونده تا عصر . کلی کار نکرده دارم ها .
این رژ لبم کو ؟ گور به گور ! وای ! خط چشمم هم مونده هنوز . این تلفن بی صاحبم از صبح یه ریز زنگش به راهه . یکی نیست بگه عجله
کنم نکنم توفیر داره ؟ فقط استرس . چرا نیاورد لباسا رو ؟ ارث بمونه ! وای خدا یادم نبود اصلا ! فر موهام !!! اوف ! هی چته تو ؟ بی خیال
کلا ، لذت ببر بابا . حالا فرضا همه چی درست باشه ، ایده آل ایده آل ! چی می شه اونوقت ؟ وللش دلکم . فقط بابایی ، فقط بابایی ببینه
ذوق کنه . از این بالام می تونم قشنگی چشماش رو ببینم . وای که چقدر دوست دارم چشمای داماد رو با همین دستای خودم از حدقه
درآرم . داماد کی بود گفتن ؟ به من چه آخه ؟ گور باباش . هم اون هم عروس . داشتم چکار می کردم من ؟!
تابلوی دوم : مراد .
صحنه : قبر روپوشیده ای با سنگ مرمر در انتهای صحنه .
اطراف قبر روپوشیده قبرهای روباز زیادی وجود دارد که اطرافشان پتو ، متکا
و ملافه ی کهنه پخش و پلا شده است .
میرالدین روی قبر سرپوشیده دراز کشیده است .
میرالدین : روبروی دیدگان جویایم چون ماورای پشت سر برجهای سر به آسمان بازم داشته اند از دیدارها . سخنها دارم در گلو . با خویشتن گاه از
روی عادتی حدیثی اگر بگویم یادآوری دردهای گذشته است و دیگر هیچ . سکوتم اینک من ، سکوتم . هیچ کس نگفت جرم ناکرده ام
آیا با سزایی چنین سخت مساویست ؟ عدالت را کدامین ترازوی نابرابر هستی معنا خواهد کرد ؟ چگونه راهی کنم روح سرکشم را به
دهلیزهای خاموش و تاریک ؟ روح گریزان از راههای نارفته ی خسته ام را از آن دهلیزهای تاریک بازگردانیده ام شاید به جاری شدن
عدالتی آرامش ابدی وعده داده شده را بیابد و آرام گیرد . ترس دارم از حسرت این که عمریست حسرت وفادارترین یار دلم بوده .
پیش از رهسپاری باید کاری کرد کارستان .
تابلوی سوم : گورخوابها .
صحنه : قبرستانی تازه با قبرهایی آماده و خالی .
نور چراغ خودروها محوطه را روشن می کند ، با بلند شدن سروصدای ماشینها
بویوک بطرف آپارتمان انتهایی صحنه که چراغانی شده می رود .
بویوک : شنیدی ؟
هاشم : باز زد به سرت ؟!
بویوک : پاشو گوش بده .
هاشم : تو خواب نداری ؟
بویوک : هنوز سر شبه . گوش بده .
هاشم : وقته خوابه .
بویوک : دامبالا دیمبو راه انداختن ، خواب کدومه .
هاشم : گم شو برو اونورتر بپا .
بویوک : برو بابا .
هاشم : استغفرالله …
بویوک : هاشم سبیل ببین چه رقصی راه انداختن پدر سگا .
هاشم : برو قاطی اونا ، دست از سر من بردار . بذار استراحت کنم .
بویوک : با این سروصدا خواب و استراحت ور مفته .
هاشم : یکی داره می آد اینور .
بویوک : برو داخل لونه ت هیکل نحست رو نبینه .
هاشم : خم شده . 1
بویوک : اگه لو بریم خودم می کشمت .
هاشم : عینک من کو ؟
بویوک : کو ؟ گور بابات هاشم ، مردک این که سگه . مرغه رو نگاه ...
هاشم : کو ؟ مال خودمه ...
بویوک : یه تیکه ش رو هم بهت نمی دم ، بذار از سگه بگیرمش .
بویوک و پشت سرش هاشم از صحنه خارج می شوند .
سروصدا و هیاهوی درگیر شدن در بیرون از صحنه بگوش می رسد .
مموش مرغ و قمه ای در دست وارد می شود ، بدنبال او بویوک و هاشم نیز .
مموش : مرغه نبود نصفتون کرده بودم . شنفتین ؟ بویوک این حالیش نیست تو چرا از ور ور ور ور کردن خوشت ...
هاشم : من داشتم استراحتم رو می کردم این بود ور ...
مموش : بز گوزید ؟ مرتیکه بذار تموم شه حرفم . پشکل .
هاشم : بویوک یه چیزی بهش بگو تا ...
مموش : تا چی ؟ گفتم تا چی حرومزاده ی گه ...
بویوک : ولش کن . ولش کن . کشتیش ...
هاشم : حرومزاده کس و کارته الدنگ لات ...
مموش : بذار نصفش کنم ...
هاشم : قمه دستته فکر کردی مردی بدبخت بوگندو ...
مموش : بوی این عطر فرانسه ت کشته من رو ...
بویوک : صدات رو بیار پایین . برین تو قبر . برین دیگه پفیوزای بی پدر .
صحنه با چرخش نور خودرویی روشن و خاموش می شود .
هاشم : عینک من کو ؟ چی شد ؟ ماشینه گورش رو گم کرد یا نه ؟
بویوک : ( از داخل گور ) اون روز که این یه متر قبر رو ازمون گرفتن بهتون می گم ، صبر کنین حالا .
مموش : ( به بویوک ) بیا بیرون خنگول ، ( به هاشم ) بگیر کوفت کن ، سگ خور . ( به بویوک ) بیا بشین بخور تو هم ، چته ؟
بویوک : یا زنگی زنگی یا رومی روم ...
مموش : زیر دیپلم بنال بینم .
بویوک : ده متر اون ورتر قبر گرفتی با این یه جا نباشی حالا بهش مرغ ...
مموش : کار دله ...
هاشم : بال دهن سگی شده مرغ به رخ کشیدن داره ؟!
مموش : بخشش که داره . دل آدم بزرگ باشه بخشش کار سختی نیست .
هاشم : بگو استثمار .
مموش : بشکنه این دست . بشکنه که نمک نداره . ( به بویوک ) بیا بخور چراغا تا فردام روشنن .
بویوک : بالاخره نفهمیدم عروسیه ، پارتیه ، جشنه یا چی ؟
مموش : هر چی باشه ، اونجام بودیم بیشتر از این نصیبمون نبود . بشین بخور فضول محل .
هاشم : گمونم پیمانکار برا پسرش زن گرفته ...
بویوک : تو جز عروسی و ( مکث ) ، الله اکبر ، غیر اینا چیز دیگه ای حالیت نیست تو ؟
مموش : بدجوری چسبید بی پدر . انگار خروس بود .
هاشم : تخماش خوشمزه بود نه ؟
مموش : تو خوردیش از من سوال ...
هاشم : سهم ما فقرا بالش شد . قلدر جماعت اما تا تهش رو ...
مموش : هر قدر دوست داری واق واق کن . ببین برم بخوابم صدات دربیاد جفت تخمت رو خودم ...
هاشم : بخورشون ، هان ؟
مموش : خدات رو شکر کن شکمم پره سر کیفم دوست ندارم ...
هاشم : اون روی سگت رو نشونم بدی ... 2
مموش : تو حالا هی واق واق کن هاشم سبیل ، هی واق واق کن . بویوک بیا برو تو قبرت کپه مرگت رو بذار بخواب .
بویوک : تو برو بخواب . باید بدونم اونجا چه خبره .
مموش : فقط صدا نباشه .
هاشم : مموش قمه بیام بخوابونمت ؟
مموش : واق واق واق .
مموش از سمتی که آمده خارج می شود .
بویوک : ( به هاشم ) تنت نخاره . بزار بره بخوابه .
هاشم : عددی نیست ازش بترسم . قمه نداشت که ...
بویوک : اسمش روشه ، مموش قمه .
هاشم : فرصت کنم خفه ش ...
بویوک : از وقت خوابت گذشته ها .
هاشم : زدی به هم . داشتم کپه مرگم را می ذاشتم که .
بویوک : حالام سرت رو بذاری رو خاک خوابیدی ...
هاشم : عینک من کو ؟
بویوک : چند ماشین دیگه م اومدن .
هاشم : ول کن نیستی ها .
بویوک : پیمانکار قبرستونه چرا حالیت نیست تو .
هاشم : باشه . چه دخلی داره به من و تو .
بویوک : حالیت نیست بخدا .
هاشم : اگه این عینک پیدا شد حالا . بگو حالیم شه .
بویوک : حتی نفس کشیدن اونم به ما ربط داره .
هاشم : خب . باقی ...
بویوک : بایدم حالیت نباشه . اون نخواد باید جل و پلاست رو جمع کنی بزنی به چاک .
هاشم : از کاخ رویاها دیگه نه ؟
بویوک : تو حقته برا پیدا کردن کارتن دو سه ساعتی سگ دو بزنی هر روز خدا .
هاشم : بالاخره یه سوراخی پیدا می شه تو این شهر بزرگ برا خواب . اینقدر حرص نخور .
بویوک : بگم اینجا رو دوست دارم چی ؟
هاشم : بهشتته لابد .
بویوک : آره .
هاشم : شوخیت گرفته ها .
بویوک : قصه داره هاشم ، قصه داره .
هاشم : حالا که خوابه رو پروندی ، بیا بشین تعریف کن . اینورم بشین اونجا رو خوب بپایی . عجب حوصله ای داری ها .
بویوک : بهت بگم اینجاها زمین ما بود باورت ...
هاشم : زکی ...
بویوک : باور کن . باورش نباید سخت باشه ...
هاشم : سخت نیست . تو اینکاره نیستی .
بویوک : حالا فرض کن یه روزی همای سعادت نشسته رو شونه ی ما .
هاشم : چه جوریا حالا ؟
بویوک : چند طایفه با هم درگیر شدن . از اینجا تا آخر اتوبان سهم پدری یه خونواده پر اولاد شده بود . پدر خونواده ، پدر بزرگ پدرم ، اهل اینجاها
بودن اجدادمون . رفته ن اومدن ، خلاصه کلی اینور و اونور آخر سر دوباره دست تقدیر کشونده بوده اینورا . قلدر بود و مرد عمل . با خیلیا
جنگید ، حالا جنگ زرگری شاید ، با خیلیا دست داد و یا علی گفت حالا شاید تو ظاهر ، با خیلیا ساخت و پاخت کرد و تونست سری بین
سرها درآره . شنیدم دست بزن خوبی هم داشت و خیلیا رو هم از پیش رو برداشته بود . مخلص کلام رو پاهاش واییستاد و عقب ننشست .
حالا بگو از جایی حافظی عقبه ای داشته . خدا عالمه . وقتی مرد این زمینا به اسمش بود . همه ی چیزایی که گفتم رو داشت به 3
اضافه ی ده پونزده زن عقدی و صیغه ای . اینام همه شون راه براه براش بچه پس انداخته بودن . از بس دست به دست چرخید قدرت
وقتی بچه هاش بخودشون اومدن دیدن ای دل غافل جا خیسه و بچه نیست . زمینا پریده بودن . البته بعضیا یه چیزایی دستشون موند و
تونستن گلیمشون رو از آب بکشن بیرون .
هاشم : این عینک من کو ؟ تو چرا نتونستی گلیمت رو بیرون بکشی ؟
بویوک : پدرم همه ش رو از دست داده بود .
هاشم : یعنی که علی موند و حوضش ...
بویوک : آخرش سند اینجاها به اسم خودمه .
هاشم : خواب خوبیه .
بویوک : چرا خواب ...
هاشم : حالا دیگه سند کل این زمینا به اسم شهرداریه .
بویوک : نه همه ش . اونجا رو ببین ، همون پیمانکاره که کندن قبرا رو انجام می ده ، از همونجایی که خونه و شرکت زده تا آخر اتوبان رو از چنگ
ماها در آورده .
هاشم : زورت بهش برسه پس بگیر ...
بویوک : تاج پادشاهی دست به دست شده اما هنوزم جاش سر ماست .
هاشم : قرض بده سر ما هم بی نصیب نباشه از تاج .
بویوک : تو هنوزم یادت نیست کی بودی و چرا اینجایی ؟
هاشم : عینک من کو ؟ چه توفیری داره .
بویوک : هیچوقت چیزی یادت نیست اما اون عروسکه رو با همه ی دنیا عوض نمی کنی . مطمئنی چیزی یادت نیست از گذشته ؟
هاشم : بدون عروسکم دنیا همه ش قبرستونه .
بویوک : نه واسه امثال پیمانکار ، تو دوست نداری جای اون باشی دنیا به کامت باشه ؟
هاشم : عروسک کوکی م واسم کافیه .
بویوک : باید جاهامون عوض شه .
هاشم : عروسکه رو بخوای بگیری ازم کشتمت ...
بویوک : با اون .
هاشم : ها ، پس برا اینه همیشه زاغ سیاهش رو چوب می زنی .
بویوک : نه عاشق چشم سیاه و ابروی کمونشم .
هاشم : عاشقی کار هر کسی نیست ( می خواهد شیشه بکشد )
بویوک : گفتم عشق باز زد به سرت .
هاشم : دست خودم نیست که ...
بویوک : بخوای ترکش راحته .
هاشم : شیشه با تریاک فرق داره ، البته تریاکش اصل باشه ترک اونم مشکله .
بویوک : چند وقته ؟؟؟
هاشم : گفتم تجربه ش کنم . شاید راحتم کرد .
بویوک : حرف گوش نده ، حرف گوش نده ، اوف ، اونقدر بکش جونت بالا بیاد ، ( با خودش ) باز چه خبره اونجا ( به طرف آپارتمان می رود ) .
هاشم : جمالت رو عشقه ( می کشد ) .
هاشم عینکش را پیدا کرده است .
میرالدین وارد صحنه می شود .
میرالدین : خاطرات وهم آلوده لحظات ناشکیبایی .
هاشم : بازم مثل روزهای قبل ...
میرالدین : میهمان ناخوانده ی بی سروصدای بی ملاحظه ...
هاشم : کجا قایم شدی ؟
میرالدین : سالهاست خماری و خوابی نداری و آهی نداری و نامی نداری و نازی نداری و نازکشی نداری و نازداری نداری .
هاشم : حالم خوش نیست ... 4
میرالدین : هجوم فاجعه آمیز کابوس منزجرت کرده از لحظه های ترسناک تنهائی وجودت و از اینک بی همه چیزت . ایام از دست رفته .
هاشم : این چیه ؟
میرالدین : پرده ای آویزان از افق ناهویدای گم در مه خیال . لغزش نا آرام روح در گذر این پرده رنگارنگ پر نقش چه وهمی دارد . به سرزمین
مجسمه های ایستاده ی بی واکنش اخم در رخسار آدمهای پرطراوت گذشته خوش آمدی .
هاشم : چرا اینریختی ان اینا ؟
میرالدین : این آدمیان اخم کرده تبلور کابوس ذهنیت محض از مریضی گریخته ی احساس تو هستند .
هاشم : اینجا کجاست ؟
میرالدین : راهروهای غبارگرفته ی تاریخ خشک ساکت مرموز به سختی گذشته . گیج و مات قدم از قدم بردار ، تا انتهای این دالان سربرآسمان
رسانیده برو . دوباره و هزارباره . خسته از این رفتنهای بی سرانجام در هزارتوی هزار رنگ آن خود را گمشده ببین .
هاشم : ترس مثل تیر آتش گرفته ی از کمون جسته وارد جونم شده ، وجودم بی توجه به درد و جراحت حاصل از روزهای گذشته شکاف برداشته
انگار . درد داره میرالدین جان . درد داره .
میرالدین : ترس را رها کن ، ترس تکرار آن از سر گذشته ها و آن سرنوشتها را .
هاشم : ترس دارم ، ترس تکرار همان شدنهای زجرآور ...
میرالدین : بگذر از این .
هاشم : وحشت زمینگیرم کرده ...
میرالدین : عادت نکن . براحتی خود را تسلیم هرآنچه می شود نگردان . تجربه سالیان سال شکست و شکست و له شدن و له شدن و شکست و له
شدن و له شدن از تو آدمی سخت و محکم ساخته نه علیل رنجور دردهای کوچک ...
هاشم : نساخته میرالدین جان ، نساخته . از پشت این ظاهر آرامم ترکهای جانم را ببین . ببین روحم چقدر بالا و پایین می ره .
میرالدین : محکم باش . عمیق نفس بکش . بلند شو . راه بیفت . یک دو ، یک دو ...
هاشم : دستم رو بگیر .
میرالدین : از هزار لای این پیچ و خمهای بی راهنما و بی علامت و این همه سنگلاخ پای زخم کن رد شدن سخت است ، سخت . اما بگذر . در هر
قدم نارفته هزار خار هست و هزار سنگ تیز ، اما نمان . بگذر .
هاشم : کمکم کن .
میرالدین : از هزار لایه روحت عبور کن . این مسیر چندین صدحصار و حصار در حصار را رد کن و نمان . بگذر .
هاشم : سخته ...
میرالدین : هولناک تر از این لرزش روح توست . نگذار روحت بلرزد . آن هنگامه هایی که خود را و مجسمه روح خود را نالان و از هم پاشیده و خرد
و از هم پاشیده و خرد و له شده و داغان و خرد و داغان و له شده در زیر گذر آمد و شد آنهمه آیندگان و شدگان و شدگان و روندگان و
رقصندگان و دوندگان و چرندگان آدمی شکل دیده بودی و خود را و روح خود را از خود نشناخته بودی بیاد بیاور . به یادت بیاور چه ها
کشیده ای از درد آن همه زخم و آنهمه نامردمی و خیانت و از دیدن چگونگی پاره شدن روحت و از حس کردن از هم پاشیدن و از هم
جداشدن روان خسته ات . خود را ببین و مجسمه خود را و مجسمه روح خود را از پس آن پرده و پرده ها و بی نهایت پرده های دیگر که
چگونه باد طوفانی خاطراتت به رقصشان آورده . ببین چگونه تن و جان و روح عریانت در آنسوی پرده ها به آوای این باد ناهمگون گوش
سپرده .
هاشم : خودم رو دیدم این همه گرفتار .
میرالدین : پس نمان . راه را بگیر و برو . چون باد برقص آی و برو . چون طوفان گذر کن و نمان .
هاشم : طوفان منم و باد منم و لرزش هر لرز منم و رقص منم ...
میرالدین : آری اینک رقص تویی . رقص تویی . رقص تویی .
هاشم : مست منم ...
میرالدین : مست و سرمست و طرب تویی .
هاشم : داغ شده ام میرالدین جان . داغ داغ ...
میرالدین : حال به منزل اول رسیده ای . اینک شمع شده ای . آتشفشان آتشزا شده ای .
هاشم : آتش شده ام . آتش شده ام .
میرالدین : برقص آتش . برقص . تو آتش شده ای . این آتش جان و روحت هر آنچه بر سر راهت قرار گیرد به شعله و شرارت خواهد سوزانید . تو
آتش خواهی زد و آتش خواهی زد و آتش خواهی زد . 5
هاشم : من آتشم ، آتش . آتش خواهم زد ، آتش .
میرالدین : برقص آتش . برقص آتش . برقص . برقص آی تا سم وحشت از تو دور شود . برقص .
تا کجاها رفته شعله هایت اینک . تا آسمانها .
اینک شعله های سر کشیده بر آسمان را آرام گردان . آرام گیر .
ببین ، اینک تن و دست و پا و تمامی اندامت از وزش آن باد مسموم که شراره های روحت را شعله ورتر نموده بود دیگر لرزشی به خود
نخواهند دید .
آرام برقص آی . رقص آرام جان و تنت اینک از دلسپاری روحت به آوای محزون و آشنایی حکایت دارد ، تمنای رویایی خیالت .
اینک حتی زمان را نیز در ضمیر خود گم کرده ای .
از پس این پرده های رقصان خیره شو بر تمامی تصورها و تصویرهای هوسناک صاحبان آن دیدگان خندان از نامردمی ها و بر نافهمی
فهمهای خالی از تفکرشان بنگر و ببین در سرزمین خیال آن مریضکان چگونه نگاه خیره تو شعف و شیرینی شورانگیز هوس آلوده از گناه
و ظلم چشمان پستشان را به دیدار افسانه ای تو منکوب خواهد کرد و بازشان خواهد داشت از خنده های کریه و زشت .
اینک تو همچون عقاب تیزچنگی بر آسمان بالای وجودشان به پرواز درآمده ای . پرگشوده ای .
ببین چگونه ترانه های پیروزی و نشاط بر لبشان خواهد خشکید ، که ، نه خود را و دیگری را ، که ، تو را پیروز خواهند دید .
هاشم : هی میرالدین ، من ، من پرواز کردم ، پرواز ...
میرالدین : تو پروازکنان از ابری به ابری قدم گذاشته ای اینک و خیره ای از آن بالا بر چشمان زشت هم روزگارانت .
هاشم : تف به روی همه ی اونایی که بدی ام رو خواستن ...
میرالدین : از ته دره های بینامی و بیکسی تا اوج قله های غرورآمیز پیروزی و نام آوری جولانگاه توست . باکی از هیچ نباشدت . چه نزدیک است
لبان خشک از عطش دیرین به شراب شیرینی سیراب شوند و خنده آغاز کنند . فاتح کارزار فردا تویی روح خسته .
هاشم : خسته شدم ...
میرالدین : اینک آرام گیر روح عاصی . آرام . آرام چون چشمه ای جاری از مهر مهرویان ناز در رخ و ناز نازرویان شیداشده و با تمامی تنگدلی ات
هرگز به ذات مهربانی و اصالت عشق شک مکن . روح و تن و روان خسته ات را آرام کن . هیچ نشانه ای از ناامیدی و ترس در تو نمانده و
تو آماده ی کارزار سرنوشتی . حسرت از خود دور کن و بدان اگر به کارزار پیش روی مردانه گام ننهی حسرت ابدی با تو خواهد بود . بر
دلت چنگ انداز و قلبت را با خود همراه کن و با او بگو ای دل همیشه مهربانم با تنپوش گرانبهایی از غرور و بی توجهی محض بر عالم و
آدم و بر دنیا و بر هر آنچه در آن دیده ای منتظر عشق باش . اینک سریر فرمانروایی سرزمین دل زیر پای توست . سرزمینهای فرو رفته
در غبار فراموشی را از یاد ببر و چشم بروی سرزمینی بگشا که اگر پیروز کارزار گردی افق تا افق خوشی را به تو هدیه خواهد کرد .
هاشم : حتی دخترک زیبای من رو ؟
میرالدین : حتی عروسک زیبایت را .
هاشم : چکار باید بکنم ؟
میرالدین : خصم پیشت خواهد آمد . باید تمام کنی ...
هاشم : چی رو ؟
میرالدین : خصم با هر نفسش تو را از آسمان پایین تر خواهد کشانید ، دوست داری پر پروازت بشکند باز ؟
هاشم : خصم کیه ؟
میرادین : خصمی باقی نخواهد ماند اگر تو بخواهی ...
هاشم : آخه چطوری ؟
میرالدین : راهش را خواهی یافت .
هاشم : از خصم بگو ...
میرالدین : خواهی شناخت . اینک آرام آرام باز گرد . من با تو خواهم بود . کنارت . تا انتهای کارزار .
بویوک از دید زدن ساختمانهای روبروی قبرستان فارغ شده است .
بویوک : حتم دارم دارن کارایی می کنن .
میرالدین : چرا کمکشون نکردی ؟
بویوک : این کیه هاشم ؟
میرالدین : نترس .
بویوک : نگفته بودم غریبه جماعت حق نداره بیاد اینجاها . 6
میرالدین : قبرستونم صاحب شدی ؟
بویوک : با توام هاشم ، پرسیدم این یارو کیه ؟
هاشم : هان !؟ آهان ، غریبه نیست .
میرالدین : با او بگو آن سوی آرامگاه درون قبری زندگی می کند .
هاشم : خودت بگو خب .
بویوک : چی رو خودم بگم ؟
هاشم : با تو نیستم ...
میرالدین : بگو تا دست از سرت بردارد .
هاشم : باز مرموز شدی ها ...
بویوک : کی ؟ من ؟ چرا داری با خودت حرف می زنی ؟
میرالدین : آنچه گفتم با او بگو . مگذار تردید کند .
هاشم : چیزه ، اونور قبرستون برا خودش قبر داره . چیزه ، قبلا کارتن خواب بود .
میرالدین : دیگه چی دوست داری بشنوی بویوک خان ؟
بویوک : اسم من رو از کجا می دونه ؟
میرالدین : بگو من گفته ام .
هاشم : من گفتم . چیزه این صدای تو رو نمی شنفه ؟
بویوک : با منی ؟ کجایی تو هاشم ؟
میرالدین : هاشم دوست داره براش از پیمانکاره بگی .
بویوک : کدوم پیمانکار ؟
هاشم : کدوم ...
میرالدین : هاشم سکوت کن . ( به بویوک ) دوست داره بدونه چطوری یه متر زمین قیمتش ده بیست میلیون شده ؟ دوست داره بهش بگی قبر
بیست سی میلیونی چطور تو بازار آزاد نرخش بالای پونصد میلیونه ؟
هاشم : گفتی چقدر ؟
بویوک : من از کجا باید بدونم ؟ تو کی هستی ؟
میرالدین : عجله نکن . هاشم شمردی این قبرستون چند تا قبر داره ؟
هاشم : چه دخلی به من داره بشمرم ؟!! یکی برا شب خوابی هام کافیه .
میرالدین : هاشم سوالاتم را به خوبی پاسخ بده .
هاشم : دو جور صحبت می کنی چرا ؟
میرالدین : سکوت کن .
هاشم : هان !؟ باشه .
بویوک : چی باشه هاشم ؟ چته تو ؟
بویوک : هاشم دیدی انتهای قبرستون درختای تبریزی صف کشیدن ؟
هاشم : منظورت اون درختای بلندن ؟
میرالدین : بویوک خان بهت گفته قبرستون قراره از اونجا به اونور هم گسترش پیدا کنه ؟
بویوک : هاشم برو مموش رو صداش کن بیاد .
میرالدین : کجا راه افتاده ای ؟ بمان سر جایت .
بویوک : چرا موندی پس ؟ برو .
هاشم : میرالدین برم ؟
بویوک : از کی اجازه تو دست غریبه هاست ؟ بهت گفتم برو صداش ، گفتی اسمش چیه ؟
هاشم : اون غریبه نیست اون ...
میرالدین : ( به هاشم ) آرام باش . بویوک خان هاشم دوست داره بشینه به باقی حرفای من گوش بده . بشین هاشم .
بویوک : مموش . مموش .
هاشم : مموش قمه داره ها ... 7
میرالدین : فکر نکنم صدات بتونه از این فاصله بیدارش کنه . خوابش سنگینه . بخصوص امشبم خوب خورده و شکمش پره .
بویوک : الانه که بیاد حالت رو بگیره ...
میرالدین : بشین بویوک خان . به نفعته بشینی . درگیر بشی ضرر کردی . بشین . گفتم بشین مردک ...
بویوک : فکر کردی ترسیدم ازت ؟ گمشو از ...
میرالدین : خودت خواستی .
با اشاره میرالدین هاشم بویوک را زمین می زند .
بویوک : حرومزاده دستت رو بکش . ولم کن . مموش . مموش ...
میرالدین : ولش کن . نکشش .
هاشم : هان ؟! باشه .
بویوک : هاشم تف به روت . نمک نشناس گه ...
میرالدین : پس حالیته نمک چیه بویوک !؟!
بویوک : چی می خوای ؟ از یه گورخواب فلکزده ...
میرالدین : هاشم جان برو بشین کنارش .
بویوک : هاشم این کیه آخه سوارت شده ؟
هاشم : این ...
میرالدین : آرام باش . ( به بویوک ) خب . هاشم دوست داره قصه ت رو ادامه بدی . منتهی قسمتهای ناگفته رو هم اضافه کن بهش .
بویوک : من حرفی برای گفتن ندارم .
هاشم : بالاخره این عینک صاحب مرده رو پیدا کردم .
میرالدین : هاشم بویوک تو اون قصه از عموزاده هاش گفت نه ؟
بویوک : قصه ای تو کار نیست .
هاشم : تو قصه زمین پدربزرگت رو برام تعریف کردی ...
بویوک : بذار این بره حرف دارم باهات ...
میرالدین : دورهمی بهتر نیست ؟ قصه رو دوباره تعریف کن .
بویوک : جای ما دو تا عوض بشه ضرر ...
میرالدین : اسیر پرچونه تعریف کن .
بویوک : ( داد می زند ) مموش ...
میرالدین : هاشم ...
بویوک : شاشوی بوگندو ولم کن . مرتیکه پفیوز ...
هاشم : فحش بدی بیشتر می زنمت ها .
میرالدین : راحتش بذار بره سر حرف اصلی . خب .
بویوک : تو دنبال چی هستی ؟
میرالدین : حرفهای نگفته ی تو .
بویوک : چی دوست داری بشنوی ؟
میرالدین : حقیقت .
بویوک : به چه دردت ...
میرالدین : تو بگو شاید به دردی خورد حالا .
بویوک : بگو کی هستی تا منم بگم ...
میرالدین : شرایطت جوری نیست شرط بذاری . بگم گردنت رو بشکنه ؟ بگم ؟
بویوک : از کجا شروع کنم ؟
میرالدین : اطلاعات من رو نسنج . از زمینها بگو .
بویوک : از چی زمینها ؟
میرالدین : هاشم ...
بویوک : بشین بگم خب . زمینها به اسم پدر بزرگ پدرم بود ... 8
میرالدین : تا درگیری عموزاده هات گفتی . از مرگ آخرین عموزاده ت بگو ، البته نه آخری ، یکی مانده به آخری . تعجب کردی نه ؟ بگو ...
بویوک : من بی تقصیرم .
میرالدین : حرف نزنی هاشم گردنت رو بشکنه من بی تقصیرم ، مثل تو . از سه عموزاده زنده مونده بگو .
بویوک : سه عمو زاده بودیم . یعنی سه تا باقی مونده بود ...
میرالدین : همه رو کشته بودی ...
بویوک : ...
میرالدین : جواب بده .
بویوک : قبل از من کارشون رو ساخته بودن ...
هاشم : کی ؟ پرسیدم کی کارشون رو ساخته بود ؟
بویوک : در جریان نیستم ...
میرالدین : گناه پدرش رو به حساب این ننویس .
هاشم : چه خبره اینجا ؟
میرالدین : گوش بده ، خوبه برات . بگو بویوک .
بویوک : سه نفر مونده بودیم . من ، هاشم ...
هاشم : هاشم ؟! کدوم هاشم ؟
میرالدین : می شناسیش .
هاشم : گیجم نکن فقط ...
میرالدین : بگو . بعدی ...
بویوک : من ، هاشم ،،، لعنتی تو کی هستی ؟
میرالدین : ادامه بده . گفتم ادامه بده .
بویوک : عوضی گه . سومی ، سومی میرالدین بود ...
هاشم : میرالدین ؟!
میرالدین : جالبه نه ؟
بویوک : گوشه نشین شده بود . فکر کردیم معتاد شده . رفتم سراغش .
میرالدین : ادامه بده . عذاب وجدان گرفتی ؟
بویوک : لعنتی . لعنتی . لعنتی .
میرالدین : هاشم دستهای قدرتمندی داره بویوک . ادامه بده .
بویوک : رفتم سراغش . گفتم چته ؟ گفتم از خودت بیا بیرون . بیا زندگی کن . بیا قاطی آدمها . گفتم بیا که زمینها قیمتشون نجومی شده . گفتم
زندگی بهمون خندیده . زندگی داره قشنگ ...
میرالدین : اینا رو تو گفتی ؟
بویوک : چه فرقی داره برای تو کثافت ؟
میرالدین : چون داری دروغ تحویل می دی آشغال . عصبانیم نکن . فهمیدی ؟ خوبه . اینا رو هاشم گفت .
هاشم : هاشم گفت ؟
بویوک : منم باهاش بودم ...
میرالدین : برای اینکه مطمئن شی باهاتون میاد یا نه . درسته ؟ برای اینکه با اومدن یا نیومدنش نقشه های بعدیت رو طرحریزی کنی . نه ؟
بویوک : آره ، آره . اون زمینها حق پدر من بود ...
میرالدین : چرا ؟ چون بخاطرشون خیلیا رو کشته بود ؟ جواب بده بی پدر ...
بویوک : پدر من بود که زمینها رو فروخت به شهرداری . اون بود که اولین بار فکر توسعه قبرستون رو مطرح کرد ...
میرالدین : این یعنی ارزش دادن به زمینها .
هاشم : برای سود بیشتر ...
بویوک : پس قبول دارین این زمینها به خاطر فکرهای پدر من با ارزش شدن ...
میرالدین : زمینها با ارزش شدن تا خون مردم رو به شیشه کنین ؟
بویوک : روزگار اینه . این زمین نه یه زمین دیگه . این شهر به قبرستون نیاز داره یا نه ؟ 9
میرالدین : بقیه ش رو بگو .
هاشم : ادامه بده لامصب .
بویوک : میرالدین اینجوری دوست نداشت . اصلا تو این خط و خطوط ها نبود . دوست نداشت زمین ها گرون بشه ...
میرالدین : باز که داری دروغ بارمون می کنی .
بویوک : چه دوست داشت چه نه مزاحم بود .
میرالدین : و این مزاحم باید از سر راه برداشته ...
بویوک : آره . که چی ؟
میرالدین : و تو کشتیش ...
بویوک : آره کشتمش . کشتمش . کشتمش . لعنت به تو . لعنت به تو . کشتمش .
میرالدین : گریه هم داره . توی لعنتی یه گلوله خالی کردی اینجاش .
هاشم : قرمزه !!!
بویوک : ( به هاشم ) چی قرمزه ؟ ( به بویوک ) تو کی هستی این همه راجع به من ...
میرالدین : حالا نوبت کیه ؟
بویوک : من دیگه ادامه ...
میرالدین : بندازتش داخل قبر .
هاشم : برو تو قبر .
بویوک : به آتیش این خودت رو نسوزون هاشم جان .
میرالدین : محبت این بدتر از هزار ستمه ، فریبش رو نخوری .
بویوک : تا حالا بدی دیدی از من ؟
هاشم : هان !؟
میرالدین : بدی تو قسمت همه شده ...
بویوک : مثلا کی ؟
میرالدین : دخترای بی پدر .
بویوک : دروغه . دروغه . دروغه . گوش نده هاشم . گوش نده .
هاشم : بذار بگه .
بویوک : هر کاری بگی برات انجام ...
هاشم : بگو .
میرالدین : پدرایی که نتونستن برا شب نون ببرن تو خونه شون .
بویوک : یه خونه برات اجاره کنم خوبه ؟
هاشم : خفه شو .
بویوک : من دوست توام هاشم جان .
هاشم : بازم هست بگی ؟
میرالدین : جوونای بیکار .
بویوک : برات یه کار آب و نون دار ردیف می کنم ...
میرالدین : زنای خیابانی تو شبای بی کسی .
بویوک : مگه من مقصرم لجن حمال ...
میرالدین : تو اگه خون آدمای اطرافت رو تو شیشه نکنی اوضاع همه درست ...
بویوک : من ضعیف ترین پولدار این شهرم ، برو سراغ اونای دیگه .
میرالدین : هر کسی سهمی داره ، سهم هاشم تویی .
هاشم : من ؟!
بویوک : برجهای آتش گرفته ...
هاشم : تو سهم منی .
بویوک : ولم کن مرتیکه ی ... 10
هاشم : دوست داری زبونت رو از حلقومت بکشم بیرون ؟ فحش نده پس ...
بویوک : این بره باهات کار دارم .
هاشم : حرف نباشه .
بویوک از داخل قبر هاشم عروسک کوکی را برمی دارد .
بویوک : بیای جلوتر پاره ش می کنم دیگه برات نرقصه ...
هاشم : بده ش به من .
بویوک : تکون بخوری جرش دادم ...
میرالدین : نترس برو جلو .
هاشم : پاره ش نکن .
میرالدین : با توام برو ...
هاشم : گفت جرش می ده .
میرالدین : بلوف زد .
هاشم : بویوک بده ش به من .
بویوک : ببین از اینجا جرش بدم تمومه کارش ، پس تکون نخور . حالا برو سراغ اون یارو ، مموش رو هم صداش کن بیاد کمکت .
میرالدین : برقص آتش . برقص آتش . برقص . سم وحشت از خود دور کن . برقص .
هاشم : پاهام قفل شدن .
میرالدین : برقص . کارزار صدایت می کند .
بویوک : چت شده هاشم !؟ مموش . مموش ...
میرالدین : مگذار فرار کند .
بویوک : مموش . مموش .
میرالدین : کارزار تو آغاز شد . تو آتشی و آتش خواهی زد . نمان برو .
هاشم : من آتشم و آتش خواهم زد .
بویوک : مموش .
مموش با قمه ای در دست از سمتی که خارج شده وارد می شود .
مموش : چه خبره اینجا ؟ این کیه ؟
هاشم : این باید بسوزه .
بویوک : مموش دستم رو بگیر .
میرالدین : هاشم با سنگ بر سرش بکوب .
بویوک : چرا ماتت برده ؟
مموش : این چرا اینجوری شده ؟
بویوک : شیشه زده ...
میرالدین : از کارزار نمان . بکوب سنگ را .
هاشم : تو باید بمیری .
هاشم با سنگ بر سر بویوک می زند .
مموش برای کمک به بویوک وارد قبر شده با هاشم درگیر می شود .
هاشم مموش را با قمه ی خودش زخمی می کند .
مموش و بویوک بیهوش داخل قبر بر زمین افتاده اند .
هاشم عروسک را پس گرفته است .
هاشم : هیشکی نباید تو رو از من جدا کنه . تو عزیز منی . تو دختر ناز بابایی . کی جرات داره بد تو رو بخواد ؟ برا بابا برقص ناز کوچولوی من . منم
برای دختر گلم می رقصم . ببین خوشت می آد ؟ بابایی داره برات می رقصه . عروسیته آخه . تو عروسی عروس .
هاشم عروسک را روی قلب خود می گذارد و می افتد .
مموش و بویوک به همدیگر کمک می کنند تا از قبر بیرون بیایند و سر پا 11
بایستند ، دست در گردن هم ، گویی رقصی دسته جمعی آغاز کرده اند .
نور چراغ ماشین ها محوطه را روشن می کند ، انگار عروسیست .
تابلوی چهارم : مراد .
میرالدین روی قبر سرپوشیده دراز کشیده است .
میرالدین : به یاد بیاور . سقف برج بلندت آتش گرفت . همسرت دست در دست مردی فرارکرد . دخترت فریاد زد ، بابایی عروسکم کو ؟ آتش اما
شعله ورتر و شعله ورتر شد . در خود سوختی وقتی نگذاشتند داخل آتش شوی . آنکه برجت را آتش زد مزدبگیر بود . مزدبگیر عموزاده
بزرگ خانواده . آمده بود کار عموزاده فراموشی گرفته را یکسره کند . پیمانکار زمینهای آرامگاه خود او بود . اینک تو او را کشته ای .
هاشم : مرا هم با خود رهسپار گردان .
میرالدین : بازگرد . تو باید بمانی تا کارزارمان پیروز داشته باشد .
هاشم : از آن معجون در جانم بریزم تا رهایم نکنی ؟
میرالدین : اگر بخاطر آن بود بویوک هرگز مرا مشاهده نمی کرد . ببین چگونه بی جان آنجا افتاده است . آه ، چه منظره بدی برابر دیدگانم . وای بر
خیال به منزل نرسیده من و کارزای نیمه تمامم . او پای برجاست و تو رهسپاری هم پای من .
چقدر سنگین شده چشمهای خیسم .
تابلوی پنجم : عروسک .
دخترک : از لج تو هم شده با همین لباسای کهنه می رم . چیه مگه . بی خیال همه . فکر کردی کیا اومدن عروسی ؟ هیشکی اندازه من شیک
نیست ، حتی با همین لباسای کهنه . پس چی . هنوزم قشنگ تر از همه شونم . عزا نگیر حالا . عزا گرفته واسه من . عروسیه ها مثلا .
گفتی عزا دلم گرفت تو این هیری ویری یهویی . دختر بد . گفتم از این حرف ها نزن شگون نداره . پاشو حالا . پاشو دیر شد . تو چی
گفتی ؟ گفتی عزا !؟ عروسی چی شد پس ؟ آخه من ، آخه من عروسک عروسی ام . عزا کدومه !؟ چقدر دلم هوای گریه کرده . بهم
گفتن تو چشمای داماد رو ، نه عروس رو گفتن انگار ، شایدم جفتشون ، یادم نیست ، گفتن درشون آوردی از حدقه ! کی ؟ من ! برو بابا .
دلت خوشه ها . مگه من از این کارا بلدم آخه ؟! اصلا بهم می آد این کارا ؟ حرفای صد من یه غاز . عروسک من کو پس ؟ بابایی این
عروسک من باز تو برج جا مونده . برم بیارمش . بابایی . بابایی .
آرام آرام دودی سفید صحنه را پر می کند .
پایان
95.10.20
آس اولدوز . آس اربایجان . ایری آنا
12