درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

خیال تو ...

سر بفلک کشیده درختان دوردست

مه همرنگ با شیر و کف شراب و شال گردن یار رفته از بر

پایین و بالا می برد

نگاه خیره در دورستها را

می کشد باز سوی خویش

درخت سر بر افلاک

و

نشانه می رود آسمان را

شاید به گوشه ی دل او هم گم شده ای به طنازی می رقصد در خیال

اما اینجا

دلم

و

دیدگانم

می دانند پس هیچ اشاره ای

یا

حتی

شاهراهی به آسمان شبی پر ستاره

مرا میهمان دوباره چشمان تو نخواهد کرد

همچون گذشته ها درون عکسی نیز

باز می کشد سوی خود درختی در دورستها نگاه منگم را

خمار چشمان مستم را پرواز می دهم باز

خیالت دورتر از تو

و دلم با من نیست ...




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد