درام

متنهای دراماتیک

درام

متنهای دراماتیک

زخم ...

زخمهایم را هرگز بخیه نزدم
ترسم از تیغ تیز جراح بود
فقرم خشت خشت برجکی شد از آن تو
و من همچنان زیستن را می زیم
بی هیچ
بی چیزتر از نوزادگان بی چیز سرزمینم
پر درد
و تو همچنان
هزاران مرحمت را دریغ نوشداروی دردم می کنی
اما
رگ به رگ فریاد خواهد زد به فرداها
جان خسته ام
با ابلیسیان بگوید این کسی
که من امروز بریده زبانم و مجروح ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد